جلال تاج اصفهانی
آرامگاه حافظ
دل در آتش غم رُخت تا که خانه کرد
دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرو رفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد
هیچ صبحدم نشد فلک، چون شفق ز خون دل مرا لالهگون نکرد
ز روی مَهت جانا پرده برگشا
در آسمان مه را منفعل نما
به ماه رویت سوگند که دل به مهرت پایبند، به طرهات جان پیوند
قسم به زند و پازند به جانم آتش افکند، خراب رویت یک چند
بیا نگارا جمال خود بنما
ز رنگ و بویت خجل نما گل را
رو در طرف چمن بین بنشسته چو من
دل خون بس ز غم یاری غنچه دهن
گل درخشنده، چهره تابنده، غنچه در خنده، بلبل نعرهزنان
هر که جوینده، باشد یابنده، دل دارد زنده
بس کن آه و فغان
ز جور مهرویان شکوه گر سازی
به شش در محنت مهره اندازی، همچون سالک دست خود بازی
ترانهسرا: حسن صدر سالک
ترانهخوان: جلال تاج اصفهانی
ترانهساز: عبدالحسین برازنده
دستگاه: ابوعطا