طرح تغییر مرزهای سیاسی منطقه بر اساس شاخصهای «قومیتی»، از زمان فروپاشی عثمانی مطرح بوده است.(قرارداد سِور، ۱۹۲۱)
اما جالب است بدانیم، در مقدمۀ کنوانسیون حقوق زن، به «رعایت تمامیت ارضی» اشاره شده؛ و در کنفرانس وین (۱۹۷۰) تأکید گردیده است، «حق تعیین سرنوشت» نباید به گونهای تفسیر شود که مجوزی برای جداییِ بخشی یا کل یک سرزمین باشد. در میثاق حقوق مدنی و سیاسی نیز، امضاکنندگان، کشورهای عضو میثاق را مکلف به اعمال مجازات گروههایی که باعث تحریک افکار نژادپرستانه میشوند، کرده است.
به راستی اگر هم چپها و پستمدرنهای داخلی (غربزدهها، تودهایها، مارکسیستها و فرقویهای سابق!) این همه عاشق و شیفتۀ ایجاد دولتهای محلی در ایران هستند، خوبست دستکم از همان اروپاییهای ملوسشان یاد بگیرند و تقلید کنند.
چرا که، اروپا اینک در حال تکوین مراحل همگرایی بر پایۀ تمرکزگرایی (فدرالیزیشن بر پایۀ سنترالیزیشن) است. اما آنچه که اینک حُمقای محترم داخلی فریاد زده و به دنبالش هستند، چیزی جز طرح استعماری «تجزیه» نیست.
اروپا هماکنون در حال حذف روادید در مرزهای خود (شینگن)، ایجاد بانک مرکزی و پول واحد (یورو)، ایجاد پارلمان اروپایی، تشکیل مرکز سیاست خارجی واحد، پایتخت اروپایی (بروکسل)، گذرنامههای یکسان، ایجاد استاندههای واحد (استاندارد یورو)، نامگذاری شهرها و میدانها و اماکن مختلف به نام «یورو»، تکوین مفهوم شهروند اروپایی و بسیاری اعمال تمرکزگرایانۀ دیگر میباشد. (این طرح، پس از جنگ دوم و با «پیمان ذغالسنگ» آغاز شد)
به همین منظور، چنانچه ما نیز بخواهیم دربارۀ «مرزهای ایران سیاسی کنونی» به دنبال فدرالیزم باشیم؛ میبایست که به تدوین اجرای طرح «پیمان (اتحادیه) نوروز» و تشکیل کنفدراسیونهایی چون «آذربایجان و اران»، «کردستان (به انضمام اقلیم عراق)»، «بلوچستان (به انضمام بخش غربی سند)» و...، آن هم تحت لوای «فدراسیون مرکزی ایران» بیندیشیم.
(البته با این شرط که، در صورت فروپاشی و یا رخداد هر مسالۀ دیگری دربارۀ این کنفدراسیونهای فرضی در آینده، تعرضی نسبت به تکههای درونی ایران سیاسی کنونیِ عضو آنها، ایجاد نگردد)