نوشتار ایرانی

نوشتار ایرانی

فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان
نوشتار ایرانی

نوشتار ایرانی

فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان

آیا نام کوروش در شاهنامه آمده است؟


کوروش و کیخسرو

یکی از خطاهای رایج در میان دوستداران مباحث تاریخی، موضوعی است که برخی‌ها به همین تازگی و با برداشتی ناقص، دربارۀ کوروش و کیخسرو بر سر زبان‌ها انداخته‌اند.

نام اوستایی کیخسرو به گونۀ کَوی‌هئوسرَوَه ثبت شده است. او نوۀ کیکاووس و از تبار کیقباد است. شاه کیانیِ پس از او لهراسپ می‌باشد. در دینکرد می‌خوانیم، سوشیانس به کیخسرو می‌گوید که دین را بستای، کیخسرو دین را ستایش می‌کند. در آن مدت پنجاه و هفت سال، کیخسرو فرمانروا و سوشیانس موبدان موبد است. دورۀ ۵۷ ساله سوشیانس، دورۀ تکامل موجودات اورمزدی است. همۀ دیوان از نسل دوپایان و چهارپایان نابود می‌شوند. گیاهان همیشه در سرسبزی و رویش‌اند.

شیوۀ مرگ کیخسرو نیز حالتی آیینی دارد. او از تخت کناره گرفته و همراه با یارانش برای نیایش به کوه می‌رود، و در سرما و برف ناپدید می‌شود. این بحث در کنار عدم ارتباط خونی مستقیم لهراسپ با کیخسرو، و اینکه پس از دوره‌ای فترت شاهد حضور نخستینِ لهراسپ در غرب (انبار) و پس از آن در شرق فلات (بلخ) هستیم، ما را به این جمع‌بندی نزدیک می‌کند که دورۀ کیخسرو را در پیوند با دوران دریاس (یخبندان کوچک) برآورد نماییم.

این در حالیست که، برآمدن جهانشاهی هخامنشی مربوط به دوران عصر آهن بوده و فلات در کشاکش پس از خشکسالی ۳۲۰۰ پ.م به سر می‌برد


اما چند سالی است که آثارالباقیه بیرونی بهانۀ عده‌ای برای یکی دانستن کوروش و کیخسرو شده است. ایشان بدون اینکه اطلاع دقیقی از روش تحقیق بیرونی داشته و یا حتی بدون اینکه متن اثر را به درستی مطالعه کرده باشند، با استناد به یک خط از یکی از جداول آمده در کتاب، مدعی یکی بودن کوروش و کیخسرو شده‌اند. جایی که در میانۀ جدول فوق آمده، «کوروش که کیخسرو است».

بیرونی در آثارالباقیه می‌گوید، «در کتاب‌هاى سیَر و اخبار که از روى کتب اهل مغرب نقل شده ملوک ایران و بابِل را نام برده‌اند ... ولى با آنچه ما می‌دانیم از حیث عدد ملوک و نام‌هاى ایشان و مدت پادشاهى و اخبار در دیگر احوال ایشان اختلاف دارد ... و اگر ما اقوال مذکور را در اینجا براى خوانندگان نقل نکنیم اوّلا متاع خود را به سنگ تمام نفروخته‌ایم ثانیاً، در دل‌هاى خوانندگان تولید نگرانی کرده‌‌ایم و ما این اقوال را در جدولى جداگانه قرار می‌دهیم تا آنکه آرا و اقاویل به هم مخلوط نشود*».



و اما ایشان بدون دقت به چند خط بالاتر و پایین‌تر در جدول مذکور، با ذوق‌زدگی چنین ادعا کرده‌اند که کوروش همان کیخسرو است. حال آنکه، با اندکی دقت می‌توان دید در زیر همان بخش از جدول، چنین نیز آمده، «قورس که لهراسب است».

همانگونه که می‌دانیم، نام کوروش در اسناد ایران دوره اسلامی به گونه‌های کورش، کورس، قورش و قورس هم آمده است. بنابراین باید دقت کرد که این کوروش (قورس) در جدول کیست؟ با اندکی جستجو و با اطلاع از این موضوع که دو کوروش در دودمان هخامنشی داریم، پیداست که کوروش بالایی همان کوروش یکم و پدربزرگ کوروش معروف است و آن قورس که در جدول آمده، کوروش بزرگ است. حال جدا از این موضوع که، این جدول مربوط به کتب اهل مغرب است و بیرونی اساسا پیش‌تر صحت آن را رد کرده است.

به هر حال، مدعیان کنونی یکی بودن کوروش و کیخسرو از سند بیرونی، حتی به این موضوع ساده توجه نکرده‌اند که اگر کوروش همان کیخسرو است، پس چرا در اسناد و برای مثال در شاهنامه بین کیکاوس و لهراسپ آمده است. در حالی که باید میان بهمن و داراب می‌آمد. و نیز اینکه، کدامیک از کارهای کیخسرو در شاهنامه شبیه کوروش و کدام کارهای کوروش شبیه کیخسرو در اسناد است؟

با این اوصاف، برخی از روی شباهت‌هایی در زادن و صدور منشور از سوی کوروش و کیخسرو، به این فرض رسیده‌اند که کوروش همان کیخسرو آمده در متون است. ایشان نیز بدینگونه کوشیده‌اند تا انتظار حضور کوروش در شاهنامه را پاسخ دهند. اما همانگونه که توجه به دو مولفه زمان و مکان اهمیت دارد، پژوهشگر می‌بایست با شناخت اسناد به ویژه در حوزه استوره‌ها، تمام موارد مشابه در خاطره گروه‌های مرتبط را نیز استحصال نماید تا در ارائه نظریه خویش دچار خطا نگردد.

برای مثال، شخصیت‌های تاریخی زیر همگی در کودکی مورد تهدید بوده‌اند و به گونه‌ای نجات یافته‌اند تا رسالتی بزرگ را به انجام رسانند، شامل فریدون، کیخسرو، بخت‌النصر، کوروش، سارگن اکدی، پرسئوس، داراب و روایت متاخر تورات دربارهٔ موسی. در روایات مذکور، چند تن از این شخصیت‌ها همچون سارگن، پرسئوس، داراب و موسی جهت رهایی از خطر، توسط مادرانشان در زنبیلی بر روی آب رها می‌شوند. آیا با اوصاف بالا و وجود یک یا چند شباهت، می‌توان کوروش را همان فریدون و بخت‌النصر و سارگن و افراد دیگر نیز دانست؟ اگر چنین است، در اینجا یک شباهت دیگر میان کوروش و کیخسرو را هم که تاکنون کسی بازگو نکرده، بازمی‌گوییم.

کیکاوس، گودرز و توس را مامور می‌کند تا دو سپاه به فرماندهی کیخسرو و فریبرز به دژ بهمن فرستاده شوند و با شکست دیوان، ناحیت اردبیل را برای زندگی مردم آماده سازند. سرانجام نیز کیخسرو به جانشینی کیکاوس برگزیده می‌گردد.

اکنون بسنجید نشست و شورا میان کمبوجیه یکم با اَرشامَه برای انتخاب میان کوروش دوم و ویشتاسپ، برای اینکه یک تن جهت فرمانروایی مشترک بر پارس و انشان و جانشینی خاندان هخامنشی انتخاب شود و کوروش برگزیده می‌شود.

جدا از اینکه این شباهت‌ها چگونه و چرا به تار و پود استوره و تاریخ ما پیچیده است، باید دانست یکی از عواملی که باعث می‌شود برخی کردارهای شخصیت‌های کهن فراموش گشته و کردارهای ثبت شدۀ اشخاص دوران نوین‌تر به ایشان نسبت داده شود، تاثیر خاطرهٔ نزدیکتر شخصیت نو نسبت به شخصیت کهن بر اذهان مردم روزگار گزارش رخدادها و بازتاب این جایگزینی در نگارش متن‌ها بوده است. به عبارتی، در طول زمان این روایت‌ها هستند که در هم می‌شوند، نه شخصیت‌ها.


* برخی در اینجا از روی خبط، «اهل مغرب» را برابر با غربی‌ها (اروپاییان) گرفته‌اند، که باید گفت ضمن توجه به روایات و آگاهی از شیوهٔ تاریخنگاری سنتی ایران، به آسانی می‌توان دریافت منظور از سرزمین و اهل مغرب، همانا سرزمین بربرها (سَوَه‌/سَوَهی) یعنی مردمان نیل و آن سوی نیل بوده است. البته بیرونی به درستی آن را سرزمین مصر و شام (کنعان) نامیده است.

در این نوع تاریخنگاری‌ها، مردمان یونان و روم (اروپای امروز) را اهل کشور «روم و صقلاب (اسلاو)» نام می‌برند که در شمال‌غرب ایرانشهر، و نه مغرب آن، واقع شده است.



کوروش و داراب

برخی برای اینکه کوروش را در شاهنامه جا دهند و البته به دلیل اینکه مباحث ساده بالا را می‌دانند، بنابراین دنبال شخصیت دیگری که در شاهنامه شبیه کوروش باشد، می‌گردند و چه شخصیتی بهتر از داراب. زیرا می‌توان استدلال نمود که کوروش در قامت داراب اولین شاه هخامنشی و داریوش سوم نیز در قامت دارا به عنوان آخرین شاه هخامنشی آمده است.

درست است که در این فرض، جای داراب درست است و این اشکال برطرف شده است؛ اما با این همه، با دلایلی که پیش‌تر برشمردیم، کوروش اساسا جایش در خداینامه‌های ساسانی خالی بوده است. نکتۀ دیگر آنکه، نقشی از کوروش که از هندوستان تا روم برایش هدیه بیاورند، موجود نیست و آنچه با این عنوان در شاهنامه آمده به درستی با کردارهای داریوش همخوانی دارد. فرض اینکه داراب همان داریوش دوم است نیز سست‌تر از آن است که قابل طرح باشد. همچنین او کتیبه‌هایی با مضامین آمده در شاهنامه ندارد.

این ابیات شاهنامه با متن کتیبه‌های داریوش بسیار یکسان است:

چنین گفت با موبدان و ردان

بزرگان و بیداردل بخردان

که گیتی نجستم به رنج و به داد

مرا تاج، یزدان به سر بر نهاد

شگفتی‌تر از کار من در جهان

نبیند کسی آشکار و نهان

ندانیم جز داد پاداش این

که بر ما پس از ما کنند آفرین

نباید که پیچد کس از رنج ما

ز بیشی و آگندن گنج ما

زمانه ز داد من آباد باد

دل زیر دستان ما شاد باد

ازان پس ز هندوستان و ز روم

ز هر مرز با ارز و آباد بوم

برفتند با هدیه و با نثار

بجستند خشنودی شهریار

 

و بخشی از کتیبۀ داریوش:

-داریوش‌شاه گوید من با حمایت اهورامزدا شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

-داریوش‌شاه گوید اینست سرزمین‌هایی که خود را پیرو من می‌خوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج می‌دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.

-داریوش‌شاه گوید در این سرزمین‌ها هر آن مردی که شایسته بود، او را پاداش دادم و هر آن کس که پیمان‌شکن بود؛ او را سخت گوشمال کردم. بخواست اهورامزدا، قانون خود را در این سرزمین‌ها جاری کردم. همانگونه که به آنان گفتم، همانگونه انجام دادند. چه شب و چه روز.

به هر روی، اسناد پراکنده در دست موبدان ایران خاوری، تنها حاوی بخش‌هایی از خداینامه‌های ساسانی بوده است. تازه خداینامه‌هایی که در اصل خود و پیش از پراکنده شدن، دچار دستکاری هزاره‌‌ها شده بوده است. به هر رو، همین اندازه هم که معمری گردآوری کرده، جای تقدیر دارد.




کوروش و خداینامه‌ها

کوروش هخایی با همهٔ بزرگی و البته توجه به موضوع عدم حضور نام او در اسناد پراکنده در دست موبدان ایران خاوری، اما از دیدگاه مذهبی دَئوامذهبی شناخته می‌شود که در هر حال نمی‌توانسته جایی در خداینامه‌های اهوراپرست ساسانی بیابد.

هخاها از یک سو با دانوها و از سوی دیگر با پارس‌ها خویشاوند بودند. به این نکته‌ها دقت کنید:

-نامگذاری فرزند کوروش با نام دانو.

-اشارۀ خشیارشا فرزند داریوش به پیوند «پارس-دانو».

-همچنین ستایش دانوها نزد هخامنشیان با عنوان نیاکانِ پهلوانان دوران کهن.

این در حالیست که در اوستا، برای شکست دانوها نیایش برگزار می‌گردد. در اوستا، دانو نام تیره‌ای تورانی (سَکایی) است (یَشت ۵، بند ٧٣)، که در خاور دریای کاسپی می‌زیستند. ایرانیان و تورانیان در روایت‌های ایرانی، از نیایی یگانه برخاسته‌اند. (دانشنامه کاشان، ۱۳۸۲)

کوروش به هیچ دینی باورمند نبود. باید پذیرفت کوروش یا به همهٔ خدایان به یک اندازه باور قلبی داشته، و یا اینکه به هیچیک باورمند نبوده است. اینکه کوروش در داستان‌های ایران خاوری به فراموشی سپرده شده، از آن روست که او نه پهلوانی دین‌گرا، که قهرمانی میهن‌گرا بود. (وکیلی، ۱۳۸۹)

نام کوروش به دلایل بالا و نیز دستکاری هزاره‌ها در دورۀ ساسانی (به عللی خارج از حوصلۀ بحث کنونی)، در اسناد چهار موبدی که نامشان در مقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده و دیگر اسناد شرقی مورد استفادۀ فردوسی، وجود نداشته است. البته اسناد تاریخی کامل‌تری چون آثار بیرونی، ابن اثیر و... با دستیابی به اسناد کهن‌تری از ایران باختری، نام کوروش را با اصواتی نزدیک به اصل ثبت کرده‌اند.

اینکه اسناد مورد استفاده در شاهنامۀ ابومنصوری و دیگر اسناد رسیده به دست فردوسی، آن اندازه کامل نبوده که بخواهد شرحی درست از تاریخ ایران به دست دهد، به هیچ وجه از ارزش کار ایشان نخواهد کاست. زیرا خود فردوسی هم هر جا که کمبودی در این زمینه احساس کرده، خود بیان نموده است.

پراکنده در دست هر موبدی

ازو بهره‌ای نزد هر بخردی... (اندر فراهم آوردن کتاب)

کز ایشان جز از نام نشنیده‌ام

نه در نامۀ خسروان دیده‌ام... (داستان اشکانیان)



فراموشی نام کوروش

متاسفانه اینگونه سخنان بی‌پایه و سند را حتی از بزرگان معاصر، بسیار شنیده‌ایم:

«تاریخ کلاسیک ما، تا صد و بیست سال پیش ناشناخته بود. پژوهشگران اروپایی تاریخ کلاسیک جهان را، از روی کتاب‌های تاریخی یونان و روم، سنگ‌نوشته‌ها و گنجینه‌های تاریخی دیگر گردآوری کردند. و ما هم از اروپاییان به تدریج آن را یاد گرفتیم. در حالیکه پیش از آن تنها تاریخ حماسی خود را می‌‌شناختیم. و بسیاری آن را تاریخ راستین می‌انگاشتند. و هنوز هم کم نیستند ایرانیانی که بیشتر با تاریخ حماسی آشنا هستند، تا با تاریخ کلاسیک».

اما باید دانست، نام کوروش در تاریخ ایران هیچگاه گم نشد، که اکنون گروهی بخواهند مدعی یافتن دوبارهٔ آن در قامت کیخسرو روایی و یا ترجمه‌های کتب فرانسوی شوند.

-نام کوروش در استوانهٔ خط میخی اکدی (بابلی نو)، کتیبهٔ بیستون داریوش، سالنامهٔ نبونید و کتیبهٔ کاخ پاسارگاد ثبت شده است.

-در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده‌اند، به صورت «کورو» یا «کوروش» و در صیغهٔ مضاف‌الیه «کورائوش» خوانده می‌شد. در نسخهٔ ایلامی سنگ‌نوشته‌ها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شده است. این نام در تورات به صورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده است.

-تواریخ یونانی مانند هرودت، کتزیاس و گزنفون در زبان یونانی آن را «کورُس» می‌گفته‌اند، که همین نام با اندکی اختلاف در روم (اروپا) «سایروس» یا «سیروس» خوانده می‌شود.

-در اثر موسی خورنی مورخ ارمنی سده ۵ م. آمده، «خداوند یاری کرد که کوروش مادها را براندازد».

-ابن بلخی مورخ قرن ششم می‌گوید، «کرش (کوروش) که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد».

-از مورخین سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر تاریخ‌الدول «کورش الفارسی» و ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در مروج‌الذهب «کورُس»، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در الکامل «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا «کوروش» نوشته‌اند. دینوری نیز در داستان بهمن، از «کوروش» نام برده است.

-در سفرنامه پیترو دلاواله (۱۰۲۵ هجری) آمده است، «می‌گویند آنان (ایرانیان زرتشتی) برای حفظ آتش کماکان به همان طریقی که مغ‌ها در زمان کوروش و داریوش عمل می‌کردند، رفتار می‌کنند» (صفحه ۷۹).

-در تفسیر قرآن حسینی (مواهب علیه) ملاحسین واعظ کاشفی (۸۹۸ هجری) در باب سوره اسرا آمده، «بخت‌نصر مجوسی را که کاتب سنحاریب (سناخریب) بود ... بر ایشان گماشت تا بیامد و بایشان حرب کرده غالب شد و مسجد ... توریت (تورات) را بسوخت ... بعد از آن کوروش همدانی ... ازین حال خبر یافته...».

-تفسیر سورآبادی معروف به تفسیرالتفاسیر، تفسیری از قرآن و حاصل کار ابوبکر عتیق نیشابوری در قرن پنجم که کهن‌ترین تفسیرهای فارسی قرآن است، در تفسیر آیه ۵ سورهٔ اسرا آورده، «آن بندگانی که خداوند برای مجازات یهودیان بر ایشان گماشت قوم بخت‌النصر بودند که همگی گَور (گبر، زرتشتی) بودند. خود بخت‌النصر از فرزندان کی‌قباد بود و در اصل کی‌کوروش نام داشت ... بخت‌النصر یا کی‌کوروش بعد از سلیمان پادشاه عجم شد و به اورشلیم لشگر کشید ... آنگاه پس از او کوروش همدانی به سلطنت رسید که یهودیان تبعید‌ شده را آزاد کرد».

-در کشف الأسرار و عدة الأبرار تالیف ابوالفضل رشیدالدین میبدی (۵۲۰ قمری) که بر اساس تفسیر خواجه عبدالله انصاری تالیف شده و در بین ترجمه‌ها و تفسیرهای معتبر قرآن به زبان فارسی ارزشی والا و مقامی خاص دارد نیز داستان مرگ کوروش بررسی شده است.

-شیخ ابوالفتوح رازی از مفسران سده ششم، در اثر فارسی خود «روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن» در ترجمهٔ حدیثی از پیامبر اسلام به نقل از حذیفه ابن الیمان (صحابی پیامبر) پیرامون بیت‌المقدس و بنی‌اسرائیل، می‌نویسد، «…حذیفه گفت، من گفتم: یا رسول‌الله بیت‌المقدس همانا جایى بزرگوار بوده است. [پیامبر] گفت: ... بخت‌نصّر این همه مال‌ها ببرد و به بابل آمد و اسیران بنی‌اسرائیل را با خود به آنجا برد و ایشان در دست او صد سال بماندند. ایشان را به بندگى مى‌داشت و بخت‌نصّر و لشکرش گبرکان بودند و در میان این بنی‌اسرائیل بعضى صالحان و پیغامبرزادگان بودند خداى تعالى بر زبان بعضى پیغامبران امر کرد پادشاهى را از پادشاهان پارس نام او کورش -و او مردى مؤمن بود- که برو و بنى‌اسرائیل را از دست بخت‌نصّر بستان و حلّى بیت‌المقدّس از او بستان و باز جاى بر».

-سمعانی (قرن ششم) در الانساب، شعری عربی را به نقل از یک شاعر ایرانی (وافر) نقل کرده است:

و بیت‌المقدس المعمور بیت

ورثناه عن المتقدمینا

بناه کورش البانی المعالی

بامرالله خیر الآمرینا

بیت‌المقدس، این خانهٔ آباد را ما از پیشینیان خود به میراث برده‌ایم. کوروش آن بنیانگذار بزرگواری‌ها به دستور خداوند که بهترین فرماندهان است، آن را بنا نهاد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد