ششم خردادماه به افتخار جانبازان دوران دفاع مقدس «روز جانباز» نامیده شده است.
به یاد داشته باشیم، حکیم بزرگی چون فردوسی نیز با سرودن «شاهنامه» بزرگداشت یاد مدافعان ایران را به جای آورد.
کودکان، نوجوانان و جوانان از راه شناخت پهلوانان و قهرمانان دفاع از ایران، شناخت و انگیزه و ضرورت دفاع از میهن را میآموزند و هرگونه سادهانگاری و کاهلی در این زمینه، زمینهساز شکست ایران در آوردگاههای نبرد با بیگانگان خواهد بود.
به یاد داشته باشیم که هر یک از شهیدان و جانبازان و اسیران دفاع مقدس، بر گردن ما ایرانیان حقی دارند که بزرگداشت کوششها و جانفشانیهای آنان، کمترین کاری است که ما باید به انجام برسانیم. آمارهای رسمی از وجود «۲۲۱ هزار شهید، ۵۵۴ هزار جانباز و ۴۲ هزار اسیر» در این جنگ خبر میدهند که این تنها گوشهای از آسیبهایی را نشان میدهد که ایران در جنگی نابرابر با عراق و ۳۵ کشور حامی او، متحمل شده است.
در ادامه، خاطرهای را به قلم محمدعلی اثنیعشری میخوانیم که نشاندهندۀ شکلگیری فاجعهای است که آن را «فراموشی تجربۀ دفاع هشت ساله از ایران» میتوان نامید. به راستی از خود بپرسیم، با این وضع، نسل جوان ایران با کدام دستمایه و انگیزه، میخواهد در درازای دهههای آینده از کشور و ملت خود دفاع کند؟
خاطرۀ یک جانباز شیمیایی، نوشتۀ محمدعلی اثنیعشری
پردۀ اول:
جانبازی شیمیایی در خاطراتش چنین گفته است: «تاکسیی که مرا از پایانۀ جنوب تا خانهام آورد، ۱۰۰ تومان بیشتر گرفت. چون میگفت باید ماشینش را ببرد کارواش. گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید!!
همان روز باید میفهمیدم که چه اتفاقی افتاده!
اما طول کشید ... زمان لازم بود ...
همین چندی پیش خودرویی گرفتم تا بروم جایی. راننده پسر جوانی بود که حتی خاطرۀ به صدا در آمدن آژیر خطر را هم در ذهن نداشت. ریههایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفهها به من حمله کردند. از حالم سوال کرد.
کم پیش میآید که وضعیت جسمانیام را برای کسی توضیح بدهم ... اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت ... گویی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود...!!
گفتم که جانباز شیمیایی هستم و نگران نباشد این حالم طبیعی است.
سکوت کرد ... به سرعت ضبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور...
وارد بزرگراه که شدیم، حالم بدتر شد ... سرفهها امانم را بریده بودند...
ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم به هم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود ... و ... رفت...
من تنها در شبی سرد ... کنار بزرگراه ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که چرا؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفتهاند؟ معلمانش چه؟
پردۀ دوم:
یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام و در یکی از بیمارستانهای شهر رم بستری شده بود.
از قضا، چند روزی بعد از بستری شدن، این جانباز متوجه میشود خانم پرستاری که از او مراقبت میکند نام خانوادگیاش «مالدینی» است. این جانباز ابتدا تصور میکند تشابه است؛ اما در نهایت نمیتواند جلوی کنجکاویاش را بگیرد و از خانم پرستار میپرسد: «آیا با پائولو مالدینی، ستارۀ آ.ث میلان نسبتی دارید؟» و خانم پرستار در پاسخ میگوید: «پائولو برادر من است!».
جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش میکند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول میدهد تا برایش تهیه کند. اما جالبترین بخش داستان، صبح روز بعد اتفاق میافتد...
هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار میشود، کنار تخت بیمارستان خود، پائولو مالدینی را میبیند که با یک دستهگل به انتظار بیدارشدن او نشسته است و ... باقیاش را دیگر حدس بزنید!
راستی هیچ میدانید، پائولو مالدینی اسطورۀ میلان، از شهر میلان واقع در شمالغربی ایتالیا به شهر رم واقع در مرکز کشور ایتالیا که فاصلهای حدود ششصد کیلومتر دارد رفت، تا از یک جانباز جنگی ایرانی که خواستار عکس یادگاری او بود، عیادت کند؟
روز جانباز گرامی باد
پینوشت:
مقالۀ «نگاهی به آمارهای جنگ ۸ ساله / ۲۲۱ هزار شهید، ۵۵۴ هزار جانباز و ۴۲ هزار آزاده»، در پایگاه «تاریخ ایرانی»، نوشتۀ سیدهادی کساییزاده، اول مهرماه ۱۳۹۱.
برگرفته از: تارنمای محمدعلی اثنیعشری