مهرداد ایرانمهر
گسترۀ ایرانی، کوچ ایرانی، جهان ایرانی
پردۀ نخست: هندواروپایی؟
بسیاری چنین میانگارند که سرچشمۀ همه دانشهای جهان، نوشتههایی است به زبان لاتین، و چنین گمان میکنند که غربیان کانون همۀ دانشهای جهانند.
در برخی از نوشتههای این شیفتگان، واژۀ «هندواروپایی» با پاژنامهایی چون «درست، رسمی و فراگیر» ستوده شده و دنباله چنین آمده که، این زبان از همان «آغاز» از هند تا اروپا گسترده بود!
اکنون پرسش اینجاست که این «آغاز» کجاست؟
مگر میشود یک زبان، به یک آن پدید آمده و یکباره در پهنهای به گستردگی هزاران فرسنگ گسترش یابد؟
امروزه هر کسی این را میداند که یک زبان، نخست در گسترهای نه چندان پهناور پدیدار گشته و همزمان با پروردگی، رفتهرفته پراکنده شده و همگام با این پراکندگی، گونهگون میگردد.
در اینجا خوبست یادآور شویم، جوانکی انگلیسی به نام «ویلیام جونز» در سالهای سدۀ نوزدهم میلادی، نام «هندواروپایی» را بر زبانهای کهن «آسیای غربی» نهاد، و سپس به پاس زدودنِ نام خداوندگاران اصلی آنها، بسیار نیز ستوده شد!
در اینجا و پیش از پرداختن به زمینههای نیاز چنین پیشنهادی از سوی جونز، به نکتهای میپردازیم.
به سبکی که نام برده شد، ناچار باید پذیرفت این زبانِ (هندواروپایی)، در یک آغاز ِگُنگ و ناپیدا و در گسترهای فراخ - از هند تا اروپا - گسترده بوده و بدان سخن گفته میشده است.(اروپا = کرانۀ باختری اژه)
اما نکتۀ پرسشبرانگیز نیز همینجاست. چرا که با یک نگاه ساده به نقشۀ جهان، میتوان دریافت سرزمینِ ایران نیز در میان همین پهنه جای دارد. پس نامش کو؟
درینباره، «دکتر اردشیر خورشیدیان» در پاسخِ «پروفسور ریچارد نلسون فرای» که بر نام «هندواروپایی» پای میفشرند، چنین پاسخ گفته بود: «... پس شاید بهتر باشد، این زبان را که اینک در همۀ جهان گسترده شده، استرالیایی - آمریکایی بنامیم»!
به راستی آیا میتوان پذیرفت، مردمانی در آغاز از هند به ایران و سپس اروپا کوچیده باشند؟ و یا اینکه وارونه بر آن، از اروپا به ایران و آنگاه هند روان گشته باشند؟ و آیا میتوان پذیرفت این مردمان در آن هزارههای دور، از هند به اروپا و یا واژگونه، به پرواز درآمده و در میانۀ راه، «ایران» هم در کار نبوده باشد؟
بیگمان هر کس این را میداند که در زمانهای دور، بخشی از ایرها در دو شاخه، از یک سو به هند و از سوی دیگر به باختر روان گشته و فرهنگ کهن خویش را که خط و زبان و بسیاری از داشتهها نیز در آن بود، با خود به آن سرزمینها برده و در گسترش و پرورش آن کوشیدند.
در پارهای از نوشتههای با همان گرایش غربی آمده، نامواژۀ «هندواروپایی»، یک نامِ «قراردادی» است.
اکنون پرسش اینجاست که این قرار و پیمان را چه کسی گذاشته و چه کسی آن را پذیرفته است؟ پیداست این قرارداد را خود غربیها گذارده و خودشان نیز آن را پذیرفتهاند. و در این میان، خداوندگارانِ این زبان کهن نیز به هیچ انگاشته شدهاند.
امروزه برخی از هممیهنان، نوشتههای بیگانگان را «اصول و بنیان دانش زبانشناسی و دیگر دانشها» دانسته و به هم ریختن آن را «حاصل اصطلاحات من درآوردی» نامیده و برهانش را نیز «داشتن شوقِ کور میهنپرستانه» میدانند؛ همچنین، واژۀ «باستانپرست» را نیز درخورِ انکارکنندگان میدانند و برمیشمارند! ایشان همچنین بازگو کردنِ یافتههای پژوهشگان وطنی در مجامع جهانی را دور از خرد دانسته؛ و سرانجام، ایشان را «شعارزده و احساساتگرا» و غربیان را نیز «مردمانی در وادی دانش و پژوهش و خرد» میدانند.
اینگونه دوستان، در پایانِ بیشترِ نوشتههایشان، برای نشان دادنِ یارینامه و بُننوشت گفتار خویش، چند خط واژگان انگلیسی و از آن میان، نام چند اروپایی و آمریکایی را به سانِ فرنودی راستآزما، میآورند.
اما کاش، ایشان در میان این همه نامهای بیگانه، نامِ چند دانشمند نامآشنای ایرانی را نیز میگنجاندند، تا دستکم چشم ما در این دست نگاشتهها، به دیدن نام چند زبانشناس و دانشمند ایرانی نیز روشن میشد.
پردۀ دوم: دروغی بزرگ به نام کوچ آریاها
دیدیم که شوربختانه برخی هممیهنانمان، چگونه دربند برخی قانونهای بیبنیان غربی گشتهاند. این گروه، به روشنی دچار سردرگمی بوده و چشمبسته پیرو یافتههای باخترنشینان شدهاند.
در بُننوشتهای این دوستان، این نکته فراوان به چشم میخورد، «غربیان نخستین کسانی بودند که در سنگنوشتههای ایرانی، به نامواژۀ آریایی برخورده و آن را بازخوانی نمودند».
اما باید گفت، ما ایرانیان هزاران سال است نام و نشان خود را میشناسیم و نیازی به بازپیدایی آن از سوی کسی نداریم. زیرا ما ایرانیان همواره و در درازای هزارههای گذشته، خود را «ایرانی» نامیدهایم*؛ و تنها پس از این یافتههای عجیب بود که واژۀ «آریایی» بر سر زبانها افتاد. البته آنچه از برگردانِ نوشتههای کهن ایرانی به لاتین به دست آمده، واژۀ «Airya» میباشد، که غربیها آن را «آریا» خواندهاند**. اما همانگونه که میبینیم، هَجا و آوانگاری این واژه، «اَایرییَ» است.
به هر روی، اینک به آسانی میتوان این مردمان آریایی را به کوچ واداشت و دروغی بزرگ به نام «کوچِ آریاها از سیبری به ایران» را در زمان ساختگیِ آغاز هزارۀ دوم پیش از میلاد، به خورد جهانیان داد. بدینگونه و با به کار بردنِ چنین نیرنگهای پلیدی است که ایشان کام یافتهاند دیرپایی و درازهنگامی فرهنگ ایران و تاریخ آغاز شاروَندی و شهرنشینی نزد ما را بسیار اندکتر از آنچه که هست، به جهانیان بنمایانند.
در همین راستا، کوشیدهاند تا کوچ ایرانیان را نیز وارونه جلوه داده و به جای «کوچ از ایران» که نشانۀ خاستگاه بودن ایران است، موضوع «کوچ به ایران» که نشاندهندۀ نوپایی فرهنگ ایرانی خواهد بود را در میان جهانیان جا بیندازند.
میدانیم که واژۀ «ایران» از به هم پیوستن دو واژۀ «ایر (اَییریه)» و «ان (سرزمین)» برآمده، که رویهمرفته «سرزمینِ بزرگواران» معنا میدهد.
بدینگونه، پیوند و پیوستگی آن با سازندگان «اِستونهِنج» که در هزارههای دور به اروپا کوچیدند، به چشم میآید. آن سرزمین و مردمان، هماکنون «ایرلند و ایرلندی» نامیده میشوند.(ایر + لند: «سرزمین»***)
ایشان برای نگهداشتن درست زمان، در سرزمینی که مداری بالاتر از خاستگاه نخستین زندگیشان داشت، دست به ساخت آسماننمایی (استون هنج: تپۀ سنگی) زدند، همانند نمونههایی که در سرزمین مادری از آن برای نگهداشتن زمان سال و ماه بهره میگرفتند؛ و شاید بتوان گفت، کهنترین نمونه از این گونه سازهها، سازهای است در استان بوشهر به نام «جم و ریز».
واژۀ «آب» در زبان ایرانی کهن، اَوستای و سانسکریت به گونۀ «اَپَه» آمده است.(واژۀ «ابه» در زبانِ کهن ایرانی، به معنای جا و جایگاه میباشد، مانند «گرمابه» و «مهرابه»)
در هزارههای دور، گروهی از ایرانیان رهسپارِ خاور (هند - سند: کنار، پهلو) شده، و پارهای نیز راهِ سرزمینهای باختر را در پیش گرفتند. این گروه دوم، در دنباله به سرزمینهایی رسیدند که وارونه بر سرزمین نیمهخشکِ ایران، سرزمینی بود پرباران و با رودهای بیشمار.(کرانههای غربی دریای اژه)
این ویژگی برای ایرانیان، نخستین نشانۀ گیرا از سرزمینی بود که بدان گام نهاده بودند، پس نامِ همین ویژگی را بر آن نهادند. بدینگونه که ایشان آنجا را «وُئورو - اَپَه» به معنای «وفورِ آب - آب فراوان» نامیده و با گذشت زمان، آن سرزمین رفتهرفته «وُروپَه» و سرانجام «اروپا، Europe» نام گرفت.
در هزارههای دور و پس از آغازیدن نخستین گزندهای سرمای بزرگ بود که گروههای آغازین از ایرها، از مرکز فلات ایران (ایرانوِج)، به سوی بخشهای جنوبیتر فلات یا همان کرانههای خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند، کوچیدند. آغاز این کوچ بازمیگردد به هنگام پیدایش نخستین رگهها از واپسین یخبندان بزرگ زمین که زمان آن به 18- 16 هزار سال پیش میرسد.
سپس با فروکش یخبندان، سهبهرگی روزگار فریدون رخ داد.(سلم، تور و ایرج)
آنانی که سپستر راه بیابان کنونی سینا را در پیش گرفتند، تبار مردمانی شدند که سفیدپوستان نوار شمالی قارۀ سیاه میباشند.(«سینا» برگرفته از نام «سَیَنَه» در ایرانی کهن، و همریشه با واژههای «سیمرغ - سَیَنَهمَرَغَ -» و «سینوهه»، که همگی نماد پزشکی میباشند)
مگر تبار، نشانههای گوناگون دیگر از فرهنگ آسیایی در مصر دیده میشود، که نشانِ «گوی بالدار» از آنگونه است و در آرامگاههای مصر باستان به فراوانی دیده میشود. همچنین میدانیم که «آخناتون» فرعون مصر، فرمان داد تا پرستش «ایزد مهر» که کیش مردمان نخستینِ کوچنده - ایرها - به آن سرزمین بود، دوباره از سر گرفته شود.
نخستین گروهها از این کوچندگان، هنگامی که در هزارههای پسین به کرانۀ نیل رسیدند، همانند همتباران خود در اروپا که در پایان راه خویش (ایرلند کهن - بریتانیا)، بنای یادبود «استون هنج (تپه سنگی)» را بنا نهادند، ایشان نیز دست به ساخت پیکرۀ «ابوالهول - با پیکره و سر شیر» زدند؛ و دستکم چند هزاره پس از آن بود که نوادگانشان و نیز کوچندگان تازه از راه رسیده، این بنای کهن را (به هنگام چهارمین دودمان از فرعونهای مصر) بازسازی نموده و «اهرام» را در کنار آن پیکره که البته سازندگان نخستینش را از یاد برده بودند، بنیان نهادند. ایشان به جای سر شیر در پیکرۀ ابوالهول که در پس روزگاران، به ویرانی گراییده بود؛ سر فرعون را که همچهرۀ «نوبهایها» است، بر روی آن پیکره بازسازی نمودند.
این سازههای سهگانه - اهرام -، بر پایۀ چینش سه ستارۀ کانونی چهراَختر(صورت فلکی) «شکارچی»، که معرب آن «جبّار» و در مصر باستان «اوزیریس» نامیده میشد، بنا گردید.
ایرانیان راه گذر خورشید در آسمان را به 12 چهراَختر بخش نمودند، که یکی از آنها «شکارچی» میباشد. اگرچه در پس آن روزگار، دیگر چرایی این چینش به فراموشی سپرده شد، تا آنکه روانشاد پروفسور محسن هشترودی توانست بار دیگر پرده از این راز برداشته، و این یافته هماکنون با نام این دانشمند بزرگ ایرانی همراه است.
و سرانجام، نام «مصر» برگرفته از نامواژۀ ایرانی کهن «موذرایه» بوده و نام شاهان آن نیز از واژۀ «پرَ» ایرانی برآمده است، که «فرعون» گونۀ معرّب همین واژه میباشد. داستانهای ستمگری و... نیز که دربارۀ آنها بر سر زبانهاست، بیشتر گونهای پنداربافیهای کیشباورانه است، تا داستانی راستان.(دانشنامۀ کاشان- جلد 3 و 4/ جهانشاه درخشانی)
به هر روی، این «بیست و هفتمین دودمان از پریانهای مصر» یا همان فرمانروایی دوباره و چند سد سالۀ ایرانیان بر آن سرزمین بود که به گفتۀ گزنفون، از هنگامۀ شاهنشاهی کوروش بزرگ و به گفتۀ دیگر پیشینهنگاران، از زمان شاهنشاهی کبوجیۀ دوم آغاز گشت. و آنگاه که تخت و تاج به داریوش بزرگ رسید، چنین فرمان داد تا به گردآوری پیشینۀ کهن آن سرزمین بپردازند و فهرستبندی نمایند.(دودمان پانزدهم «هیکسوسها /هَخاها/»، 4000 سال پیش)
به هر روی، امروزه دروغبافیها دربارۀ تاریخ ایران، کمتر دربارۀ مصر، بابل، سومر، آشور و... که امروزه دیگر نام و نشانی از ایشان بر جای نیست، بر زبان رانده میشود. زیرا اگر که امروزه بزرگ هم داشته شوند، خود نیستند که از این بزرگی بهره ببرند. اما اگر تاریخ سترگ ایران بر سر زبانها بیفتد، از آنجا که ما هنوز هم همان مردمانیم، به همان زبان سخن میگوییم و همان فرهنگ و آیینها را داریم، این بر غربیان گران آمده و بدین سان، جایگاه امروزینشان تنگ خواهد شد.
بهتر است که هممیهنان گراییده به ایشان بدانند، این گونه شیفتگی به بیگانه، یادآورِ بیماری خانمانبرانداز، اما دهان پُرکنِ «جهانیسازی - Globalization» است؛ که نام درستش «غربزدگی - Westernization»، و یا بهتر بگوییم «آمریکاییشدن - Americanization» است.
جهان بسیار بزرگ است، اما از میهنِ من کوچکتر است.
«استاد حرآبادی»
این گروه آرزو دارند در جهانی زندگی کنند که خط و زبانش انگلیسی بوده و دین رسمیاَش نیز مسیحیت باشد. همچنین به جای نوازش دلانگیز گام و پرده در ترانههای آهنگین ایرانی، تنها مینور و ماژور غربی گوششان را خراشیده و سرانجام آنکه همه چیز و همه جا رنگ و بویی سراسر اَنیرانی داشته باشد.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد * وآنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
*در سراسر شاهنامۀ فردوسی، برای یک بار هم که شده، به واژۀ «آریا» برنمیخوریم، و همواره این نام «ایران» است که به کار میرود.
**پی یر لوکوک فرانسوی در کتاب «کتیبههای هخامنشی» تلاش فراوان نموده تا واژۀ «آریا» را در اندیشۀ خوانندهاَش جا بیندازد. اما او نیز ناچار شده در رویههای 28 و 29 کتاب خود، واژگانی چون airya، l,aiyranem vaejah و airyo sayana را به کار ببرد.
***بالاتر از اینها، سیل واژگان همسان در دو زبان امروزین فارسی و انگلیسی است که نشان از این پیوند دارد. واژگانی به مانند برادر، پدر، مادر، نام، پردیس، کاروان، جنگل، واژه، نو، نوه و...
واژه : voice
وُئورو اَپَه : وفور آب - آب فراوان : اروپا : Europe
اَستَه : ایستادن : stand
اَ ایوا : اول - نخست - یکم : one
اَ ایوا اَدَم : آدم (نخستین من - نخستین اندیشه) : adam
اَرتَه - اَشا : راست - راستی : orto
ارته + دندان : راستکردنِ دندان : اُرتو دونسی (دنتال)
فر + تور(توژ: فیلم) : نما، عکس، تصویر : pic + ture
فرَشکَرد : نوکردن : refresh
هفت : septa (سپتا) : seven
نام: name، نو: new، نوه: nephew، ماه: moon، پدر: father، مادر: mother، برادر: brother.
نیز واژگانی مانند تنش، حقه و...
گاو، نمادی از فرهنگ کهن ایرانی
غربیان واژۀ «گئوش اوروان» در گاتاها به معنای «روان آفرینش» را به خوشایند دلِ خویش ترجمه نموده، و واژۀ «گَئوش» را که «هستی و آفرینش» معنا میدهد، «گاو» معنا کردهاند؛ و بدینگونه، ما ایرانیان را گروهی «گاوچران آریایی» دانستهاند که در «دشتها» زندگی میکردهایم!
http://kuroshebozorg.blogsky.com/1393/05/03/post-49