گردآوری و تنظیم: مهرداد ایرانمهر
دو اثر منظوم «ایلیاد» و «اودیسه» هومر، در سدۀ ۹پ.م سروده شدهاند.(هومر 886 پ.م)
منظومهٔ «اودیسه» و آثاری چون «تِلِگونی» که جزو اشعار حماسی است، و نیز «انئید» اثر ویرژیل رومی و برخی آثار دیگر، همه به پیامدهای جنگ تروآ میپردازند. بخشهای دیگر داستان، امروز تنها در نمایشهای بازمانده، به صورت ناقص یافت میشود.
پیامدهای این جنگِ ۱۰ساله، بخش مهمی از ادبیات کلاسیک را به خود اختصاص داده است.
نویسندگان داستان این جنگ، به تروآییها بیشتر از آخهاییها علاقه دارند. آخهاییها بر خلاف تروآییها، در عصر مفرغ زندگی میکردند و هنوز با آهن آشنایی نداشتند. آنها تا قبل از جنگ، دولتشهرهای کوچک و پراکندهای بودند که اولین اتحادشان در این جنگ شکل گرفت.
رخدادهای این داستان در عصر برنز روی داده است.
روایت منظومۀ ایلیاد، در میانۀ جنگ تروآ و از نزاع آشیل و آگاممنون آغاز میشود. آشیل، آگاممنون را مجبور کرد، دست از معشوقهاش خروسئیس بکِشد. آگاممنون نیز وی را مجبور نمود، دست از معشوقهاش بریسئیس بکِشد.
آخهاییها که به بهانۀ برگرداندن هلن و در واقع برای مبارزه با سلطۀ دریایی تروآ بر اژه به این شهر حمله کردند، همگی سرنوشت شومی پیدا میکنند.
هلن به همراه پاریس شاهزادۀ تروآ به کاخ پریام گریخت. وقتی منلائوس خبردار شد، به دیدن برادرش آگاممنون رفت و از او خواست به تروآ حمله کند. پس از چند سال، یونانیان نیروی عظیمی فراهم کردند و برای باز پس گرفتن هلن به تروآ حمله کردند.
در نبردی میان سپاهیان تروآ و آخه، پاتروکلوس (پسرعموی آشیل) زره او را پوشید و به جنگ رفت و به دست هکتور کشته شد. آشیل برای انتقام، جلوی دروازۀ تروآ با هکتور جنگید و او را کشت. آشیل به جنازۀ هکتور اهانت کرد، اما سرانجام جسد او به مردم تروآ تحویل داده شد تا در مراسم آبرومندانهای سوزانده شود.
پیش از پایان جنگ، پاریس فرزند کهتر پریام (شاه تروآ)، آشیل را به تیری زهرآلود هدف قرار داد. آپولون (خدای خورشید)، تیر را به پاشنۀ آسیبپذیر آشیل هدایت کرد و به زندگی او پایان داد. اما پاریس نیز با تیر فلوکتتیس مجروح شد. وی را برای درمان نزد همسر اولش بردند، اما اونیونه از درمانش خودداری کرد. وی پس از مرگ پاریس پشیمان شد و خود را کشت.(آپولو: خدای آپولیتی ایلام باستان)
اسب تروآ داستانی از این جنگ بود که در «انئید» شعر حماسی ویرژیل، بیان شده است. سرانجام با بهرهگیری از این حیلۀ جنگی بود که آخهاییها توانستند به شهر تروآ درون شده و به رویارویی پایان دهند.
در سال دهم نبرد، هنگامی که هیچکدام بر دیگری برتری نیافته بودند، پریلیس پیشگو (به روایتی کالخاس یا شاید اودیسه) به آگاممنون پیشنهاد کرد اسبی چوبین بسازد. آگاممنون نیز اپئیوس و پانوپه را مامور انجام اینکار کرد. آنان اسبی چوبین و میانتهی ساختند که دمفون، منلاس، اودیسه و بسیاری دیگر از جنگجویان در درون آن پنهان شدند. بقیه سوار کشتیها شده و به ظاهر آنجا را ترک کردند. وقتی ساحل خالی شد، مردم تروآ به گمان پیروزی بیرون ریختند. آنان اسب غولپیکر آخهاییها را به داخل شهر آوردند و به جشن و پایکوبی پرداختند. اما سپس جنگجویان آخهایی از تاریکی شب سود جستند و از شکم اسب بیرون آمدند، دروازه شهر را گشودند و شهر را تصرف کردند.
کاهن لائوکوئون این حقه را حدس زده بود و به تروآییها هشدار داد. اما ایزد پوزیدون باعث سکوت او شد. کاساندرا (دختر پریاموس و پیشگوی تروآ) هم اصرار کرد که این اسب باعث سقوط شهر خواهد شد. اما او نیز نادیده گرفته شد و در نهایت شکست گریبانگیرشان شد.
امروزه «اسب تروآ (تروجان)» اغلب با برنامههای رایانهای «بدافزار» ارتباط دارد که با معرفی خود به عنوان سودمند یا بیخطر، کاربر را وادار به نصب و اجرای آنها میکند.
قهرمانان تروآ:
پریام (پریاموس): او مظهر کسانی است که قدرت تصمیمگیری ندارند. در زمان پادشاهی پدرش، یک بار هرکول به تروآ حمله کرد و پدر پریام را کشت. در نبرد تروآ، پریام نیز با حمایت از پسرش، کشور را به تباهی کشید. در پایان جنگ، او و همۀ فرزندانش کشته شدند.(پریام والی تئوتاموس شاه آسووا بود)
هکتور: شاهزادۀ بزرگ تروآ و قهرمان آرمانی هومر. هکتور بهترین جنگجو در کل آسیای غربی و برادر پاریس پسر شاه پریام بود. هکتور با آندروماخه ازدواج کرد. او در جنگ تن به تن با آیاس مساوی شد. هکتور ابتدا موافق اخراج پاریس است. اما وقتی اهالی تروآ به حمایت از او و جنگ با یونان رأی میدهند، فرماندهی جنگ را به عهده میگیرد. «ایلیاد» داستان کشته شدن هکتور است. او نقطۀ مقابل آشیل است. هکتور رهبری حملات بیشماری به سربازان آخهایی را بر عهده داشت. هکتور با اینکه میداند حریف آشیل (رویینتن) نخواهد شد، هیچوقت از برابر او فرار نمیکند. او پتروکلوس پسرعموی آشیل را کشت و در جنگ تروآ توسط آشیل که میخواست انتقام مرگ پتروکلاس را بگیرد، کشته شد؛ و بعدها پسرش هم به دست پسر آشیل میمیرد. آشیل به جسد هکتور بیاحترامی کرد و او را به ارابهٔ خود بست و جلوی دیوارهای تروآ کشاند.
کاساندرا: دختر پریام و تراژیکترین چهرۀ داستان؛ در افسانهها آمده که کاساندرا قدرت پیشگویی داشت و همان لحظۀ ورود هلن، سرنوشت شوم تروآ را به بقیه هشدار داد. اما کسی حرفش را باور نکرد، چون کاساندرا به این نفرین دچار بود که حرفش را گوش نکنند. کاساندرا در آخر جنگ، کنیز آگاممنون شد.(سنجش شود با نام «رکسانا» دختر داریوش سوم که کنیز اسکندر شد، و نیز کاساندان همسر کوروش)
پاریس: او در جوانی چنان پهلوان درستکاری بود که الهههای کوه اُلمپ برای قضاوت پیش او میآمدند. اما از وقتی که هلن را ربود، به کسی تبدیل شد که برای سود خودش همه کار میکرد. پاریس به کمک آفرودیت (یکی از الههها) به راز آشیل پی برد و با هدف گرفتن پاشنۀ پای او، آشیل را کشت. پیشگویان قبل از تولدش گفتند، او موجب نابودی تروآ خواهد بود. پریام او را به یک چوپان سپرد تا او را در کوه رها کند. اما چوپان او را بزرگ کرد. در جوانی، زمانی که گاومیش محبوبش را به عنوان جایزه برای مسابقهای که پریام ترتیب داده بود، بردند؛ برای پس گرفتنش در مسابقه شرکت کرد و همهٔ پسران پریام را شکست داد. خواهرش کاساندرا او را شناخت و به جمع خانواده برگرداند. هنگامی که بر سر تصاحب سیب طلایی متعلق به زیباترین زن جهان میان ایزدبانوان هرا، آفرودیته و آتنه نزاع پیش آمد، او از سوی زئوس ایزدایزدان به عنوان زیباترین مرد داور شد تا زیباترین زن را معرفی کند. آفرودیت به پاریس وعدۀ هلن همسر منلائوس اسپارتی زیباترین زن جهان، هرا وعدۀ حکمرانی بر کل آسیا و آتنا نیز وعدۀ پیروزیِ تروآ را داد. پاریس آفرودیت را برگزید و همین باعث شد تا در نبرد تروآ، هرا و آتنا به پشتیبانی از آخهاییها بر ضد تروآییها برخیزند.(مشابهتِ؛ رها کردن پاریس در کوه با داستان زال در شاهنامه، سپردن پاریس به چوپان با داستان کودکی کوروش و نیز گاومیش محبوب پاریس با گاو بَرمایه فریدون)
انئید: داماد پریام و پادشاه بعدی تروآ؛ او مظهر خانوادهدوستی است. وقتی که تروآ گشوده شد، آخهاییها دیدند بر خلاف خیلیها که میخواهند خودشان را نجات بدهند، انئید پدرش را به دوش گرفته و بچههایش را به بغل و سعی دارد خانوادهاش را نجات دهد. آگاممنون دستور داد به او کاری نداشته باشند، و به این ترتیب انئید زنده ماند. انئید به همراه باقیماندۀ اهالی تروآ به ایتالیا رفتند و شهر رم را بنیان گذاشتند. یکی از پسران انئید به اسم بروتوس هم به جزیرهای رفت که امروزه به نام او «بریتانیا» خوانده میشود. ویرژیل شاعر رومی، حماسۀ «انئید» را دربارۀ سفر او به روم و بنیانگذاری این شهر سروده است.
آنتنور: سردار تروآیی آرام و خردمندی که وقتی اودیسه به نمایندگی از آخهاییها به تروآ آمد، نگذاشت تروآییها به مهمانان آسیبی برسانند. اودیسه هم در پایان جنگ تلافی کرد و نگذاشت آخهاییها او و خانوادهاش را بکشند. آنتنور نیز مثل انئید رفت و شهر ونیز را بنیان گذاشت، که هنوز هم به «تروآی دوم» معروف است. پادشاهان فرانسه نسب خود را به یکی از پسران آنتنور میرسانند.
هلن (هلنه): زیباترین زن روی زمین؛ ناپدریاش تیندار (توندارئوس) دوست هرکول (هراکلیوس) بود. تیندار وقتی خواستگاران متعدد هلن را دید، با خواستگارها شرط کرد حامی کسی باشند که هلن انتخاب میکند. همین قول خواستگارها، بعدها دلیل جنگ تروآ شد. بنا بر ایلیاد هومر، هلن اسپارتی همسر منلائوس با توطئه آفرودیت خدای یونانی، به دست پاریس شاهزاده تروآ دزدیده شد و به تروآ رفت. او هلن تروآیی نیز نامیده میشود، و دختر زئوس و لدا بود.
قهرمانان آخهایی:
منلاس: پادشاه اسپارت، همسر هلن و برادر آگاممنون؛ وقتی در سفر بود، پاریس همسر او را دزدید و او به سراغ خواستگاران قبلی هلن رفت و قولشان را به آنها یادآوری کرد. منلاس، ضعیفترین و بیشهامتترین سرکردۀ سپاه یونان است. در هیچ جنگی مستقیما با دشمن روبرو نمیشود و حتی بعد از پس گرفتن هلن، از تنبیه او عاجز است. منلاس در راه بازگشت به اسپارت، ۸ سال سرگردان میشود و یکبار دیگر هم هلن را که این بار به مصر رفته، گم میکند.
آگاممنون: سرکردۀ یونانیان، پادشاه موکنای (مِسینی) و نماد جاهطلبی؛ او سعی داشت خودش را پادشاه کل سپاه آخهاییها بکند. به همین خاطر، بارها با اودیسه و آشیل درگیر میشود و همین باعث طولانی شدن جنگ است. در پایان جنگ، با کاساندرا ازدواج میکند و این آخرین جاهطلبی، کار دست او میدهد. همسرش که خواهر هلن است، او را میکشد.
آژاکس (آستیاناکس): پسر تلاون پادشاه سالامیس و خواهرزادۀ پریام؛ آژاکس درشتهیکلترین و دلیرترین مرد یونان بود که زره هرکول را به تن میکرد، و به قول هومر «سنگر آخهاییها» بود. وقتی آشیل کشته شد، سران سپاه بر سر اینکه میان او و اودیسه چه کسی پهلوان بزرگتری است، رأی به برتری اودیسه دادند. آژاکس دلش شکست و از سپاه رفت. سوفوکل (دومین تراژدینویس یونان) سرگذشت آژاکس را تبدیل به یک نمایشنامه کرده است. سوفوکل میگوید، از خون آژاکس «گل سنبل» به وجود آمد.(سنجیده شود با رویش لاله از خون سیاوش)
دیومدس: شاهزادۀ تب؛ او در پهلوانی به شجاعت آشیل است و یک بار در جنگ حتی آرس (خدای جنگ) را هم زخمی میکند. با این حال، فرق او با آشیل در این است که ذرهای غرور ندارد. دیومدس تنها یونانیی است که سرنوشت تراژیک ندارد. امروزه او نامش را به جزیرهای در ایتالیا داده است.
آشیل: قویترین پهلوان جنگ تروآ که خشم و خودخواهیاش سبب هلاکتش میشود. وقتی که به جنگ برمیگردد، هکتور را میکُشد؛ تا زمانی که پاریس به تنها نقطۀ بدنش که رویینتن نیست، ضربه میزند. آشیل پسر پلئوس (پهلوان یونانی و از یاران هرکول) و تتیس (پری دریایی) بود. زئوس (خدای خدایان یونان) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان «پرومتوس» مبنی بر اینکه «پسر تتیس از پدر بنیروتر شود»، او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود، واگذاشت. تتیس، آشیلِ نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود، به آب آغشته شد و تنها همان نقطۀ آسیبپذیر باقی ماند. همچنین خیرون به او آموزش دویدن داد و وی بادپا شد.
اودیسه (آلیس): پادشاه ایتاک، زیرکترین فرماندۀ یونانی است که آخر هم او پیشنهاد اسب چوبی را میدهد. هومر به او ۲ صفت کاملا متضاد داده: «رنجدیده» و «غارتگر شهرها». ماجرا اینست که، اودیسه در کنار همۀ شجاعت و اهمیتش، کارهای خبیثانه هم زیاد کرده است. او سر یکی از دوستانش را زیر آب کرد و به همین خاطر، خدایان او را نفرین کردند و اودیسه در راه بازگشت از جنگ به خانه، ۱۰ سال سرگردان شد. اودیسه قد کوتاهی داشت، و همواره قهر میکرد و آخهاییها را تنها میگذاشت. هومر، داستان سرگردانیهای اودیسه در راه بازگشت را در منظومۀ «اودیسه» آورده است. لغت «نوستالژی (خاطرهانگیز)» به معنای رنج بازگشت، اولین بار در همین کتاب آمده است.
پنِلوپِ: همسر اودیسه و مظهر وفاداری؛ در ۱۰ سالی که بازگشت اودیسه طول کشید، پنلوپ (برخلاف بقیۀ زنان یونانی) به همسرش وفادار ماند و خواستگارهایی را که برای پادشاهی ایتاک نیاز به ازدواج با او داشتند، سردواند. فنلون «تلماک» را دربارۀ او، در قرن ۱۷ نوشت.
فلوکتتیس: پهلوانی که هرکول تیر و کمانش را به یادگار به او داده بود. در ابتدای جنگ، پای فلوکتتیس با یکی از همین تیرها زخمی میشود. آخهاییها او را در جزیرهای سر راه رها میکنند. اما وقتی یک پیشگو به آنها میگوید که بدون تیرهای هرکول، تروآ فتح نخواهد شد، اودیسه میرود و فلوکتتیس را برمیگرداند. داستان او، تراژدی کسانی است که میان وظیفۀ وطنپرستی و عواطف انسانی گیر میافتند. سوفوکل، نمایشنامهای به همین نام (فلوکتتیس) دارد، که داستان آمدن اودیسه به دنبال قهرمان طرد شده از اجتماع است.
http://www.forum.98ia.com/t117205.html
http://smk76.blogfa.com/post/32/%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%A2
http://www.rasekhoon.net/article/print/666822/%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%A7/
سلام وبلاگ خوبی دارید بهتون تبریک میگم ممنونم ازتون