دکتر سیدحسین نصر - استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جورج واشنگتن
ما اصولاً دو گونه نیروی فرهنگی در جهان داریم و در گذشته هم داشتهایم. به ویژه در جهان کنونی که کشورها زبان خود را وسیلۀ گسترش نفوذ خودشان قرار میدهند. از جملۀ اینها، کشورهایی هستند که زبان را وسیلهای میدانند برای این که فرهنگ خودشان را چیره کنند.
نمونۀ بارز این گونه موارد، کشورهای فرانسه، انگلستان و ... هستند که هر سال هزینههای هنگفتی را متحمل میشوند تا مدارسِ آموزش و گسترش زبان خود را در سراسر جهان برپا کنند. عامل دیگری هم هست، مثلاً زبان ایتالیایی هیچ دلیلی برای گسترش زبان خود در سراسر جهان نداشته و ندارد، به جز یک نوع سودای جهانگیری.
زبان فارسی در هیچ یک از این دو مقوله جای نمیگیرد، آنچه باعث میشود که همۀ ما فارسیزبانان و فارسیدوستان، علاقمند به گسترش زبان فارسی باشیم، گونهای استعمار فرهنگی و یا سودای جهانگیری نیست، بلکه بازیافتن یک فضای زبان فارسی است که از دست رفته است، یک فضای برونی و یک فضای درونی.
اما فضای برونی؛ که از دست رفتن سرزمینهای ایران در دورۀ قاجار و تسلّط روسها بر آسیای مرکزی و سیاست حیرت-آوری که کمونیستها برای از میان بردن حوزۀ زبان فارسی به کار بردند، و تقسیمبندی عجیب و غریب میان ازبکستان و تاجیکستان که بر اثر آن، مراکز بزرگ زبان فارسی یعنی سمرقند و بخارا را خارج از حوزۀ تاجیکستان جای داد.
از طرف دیگر، فروپاشی امپراتوری عثمانی که تقریباً منجر به تحریم زبان فارسی توسط آتاتورک و از میان رفتن آن در بالکان شد. و سرانجام سیاست جایگزینی زبان انگلیسی به جای زبان فارسی در هندوستان که باعث شد این زبان، قلمرو چند صدساله و بلکه هزاران سالۀ خود را از دست بدهد. این احساس، در واقع یک نوع سرفصل نو نیست، بلکه بازیابی یک نوع «فضای برونی از دست رفته» است. [و تلاشی مشابه از سوی انگلیس در میانرودان که به حذف زبان فارسی و تشکیل کشور کنونی عراق انجامید]
فضای دیگری هم هست و آن، فضای درونی ماست که در اثر تحوّلات سدۀ گذشته، آن رابطهای که میان اندیشه و روح ایرانی و زبان فارسی وجود داشت، تا حدودی در میان برخی افراد از میان رفته است. در واقع فضای زبان فارسی، تقسیم شده است میان زبانهای دیگر؛ هم زبان به معنای صوری و هم زبان به معنای اندیشه، و به همین روی در آموختن زبان فارسی به فرزندان خود، گونهای نیاز به گسترش درونی زبان فارسی هم احساس میشود. در واقع امر منطقی و طبیعیِ برگرداندن دوبارۀ زبان فارسی به عنوان زبان اصلی فکر و اندیشه برای کسانی که فارسیزبان هستند.
ناهمگونی میان زبان فکر و اندیشه و زبان محاوره از دوران قاجاریه به این سو ادامه داشته است. بسیاری از افراد بسیار باهوش مملکت ایران بودهاند که تنها زمانی که به چلوکباب فکر میکردند، دربارۀ زبان فارسی هم فکر میکردهاند؛ اما در بقیۀ موارد، زبانهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی و ... جایگزین آن شده بود. در واقع گسترش زبان فارسی نه تنها یک گسترش برونی است، بلکه مربوط به گسترش درونی و یک نوع احیای زبان فارسی است که بتواند مَرکبِ اندیشۀ افرادی بشود که زبانشان زبان فارسی است، ولی با قلمروهای مختلف فکر و اندیشۀ خارج از قلمرو سنتی ایران و فرهنگ ایران.
اما پس از این پیشگفتار - چون کار بنده فلسفه است -، و پیش از ورود به بحث زبان فارسی و هویت ملی و پیوند اینها با یکدیگر، بایستی دو پرسش مطرح شود. نخست اینکه مقصود ما از هویّت چیست؟ دوّم اینکه مقصود ما از کلمۀ ملّی چیست؟
هویت یا چیستایی، یعنی چیزی که باعث میشود شیء آنچه که هست، باشد. در واقع عامل یا عواملی که باعث میشود چیزی را آنچنان که هست بشناسیم، و بدون آن، شناسایی و ماهیتِ آن شیء تغییر میکند. این تعریف فلسفیِ هویّت است. از نظر زبان روزمرهای که به کار میبریم، هویت در اینجا به این معناست که شناسایی را تعیین میکند و باعث شناسایی ما میشود.
اما کلمۀ ملی؛ [...] در اینجا هنگامی که میگوییم ملّی، ما را برمیگرداند به کشور، وطن و چیزی که، افرادی که در داخل کشور هستند، آن چیز متعلق به آنهاست. نکتۀ دیگر این که اگر این موضوع را موشکافی کنیم، میبینیم دو معنای متفاوت و لایه به لایه بر روی هم قرار دارد. وقتی صحبت از ملی میشود، بحث آن حس گرایش و پیوند افراد جامعه به یکدیگر برای [... دستکم 2500] سال است که در واقع حوزۀ فرهنگ ایرانی را تعیین میکرد؛ یعنی اگر ما الان داشتیم دربارۀ هویت ملی در دورۀ صفویه و یا در دورۀ تیموریان بحث میکردیم، مقصود ما از ملی چه بود؟
آیا شهر کاشغر جزو آن ملی بود یا نه؟ قطعاً میگفتیم بله.
یعنی آن آگاهی که ما در اصفهان از شهر کاشغر داشتیم، هیچ تفاوتی با آگاهی ما از شهر کاشمر نداشت، این «مفهوم ملی» یک خطی نبود که جغرافیدانان [به واسطۀ استعمارگران] بر روی نقشه کشیده باشند؛ بلکه یک حوزۀ فرهنگی، حوزۀ اندیشه و حوزۀ یک سلسله روندهای هنری، سلیقهها و برداشتها از جهان اطراف خودمان بود، که این مفاهیم را ایرانی میکرد و در دورۀ پس از اسلام، ما را از مصر و سودان که عربزبان بودند، جدا میکرد.
معنای دوم ملی، معنای خیلی تازهتری است و معنایی است که از درون فرهنگ ایران بیرون نیامده است، بلکه از درون انقلاب فرانسه بیرون آمده و به معنای ناسیونالیسمی است که در سدۀ هجدهم متداول شد و به سرعت در اروپا گسترش پیدا کرده و سپس به خاورمیانه و میان اعراب، ترکها و ایرانیان نیز سرایت پیدا کرد و جزو ایدئولوژیهای بسیار قوی جوامع آسیایی گردید.
این ملی به معنای دوم، با معنای نخست یک نکات متفاوت - دستکم اگر نگوییم متضاد - دارد. به این مفهوم که این ملی به معنای دوم، تعریفی را از شهروند ارایه میکند در درون یک واحد جغرافیایی و رخدادهای تاریخی و یا جنگها و عوامل دیگر که باعث شدند آن مرزها کشیده شود و این خطوط هماکنون آنچنان که باید و شاید دائمی و ثابت نیست. گرچه سازمان ملل – که در واقع سازمانی میان دُوَل است - یک نوع نهایتی را به آن خطوط و حدود مرزی داده است، اما تاریخ قرن آینده نشان خواهد داد که اگر در اروپا این خطوط از یکدیگر بپاشد، در سایر مناطق چه پیش خواهد آمد.
***
برای درک اینکه هویت ملی چیست، برای ما ایرانیان امروزین، بیاندازه مهم است که امتیازی میان این دو قائل شویم؛ و تمام مسالۀ زبان فارسی در ارتباط با هویت ملی، بار این معنای دوگانه را با خود حمل میکند. ما هنوز علاقهمندیم بدانیم که در تاجیکستان به زبان فارسی چه میگذرد. شاید پرسیده شود که به ما چه مربوط است؟ اما ما گمان میکنیم که خیلی هم مربوط است. زیرا پیوند ما با زبان فارسی در خارج از مرزهای کنونی ایران باقی است. پس شایسته است عنوان کنیم که «هویت ملی» از لحاظ پیوند به زبان فارسی دو بُعد گوناگون دارد. در بحث امروزِ ما، بنده ناچارم به بُعد اوّل بپردازم؛ یعنی سرزمین ایران که همۀ ما در آن زاده شدهایم و امیدواریم که روزی هم در آنجا دفن شویم.
این سرزمینی که ما به آن اطلاق ملی و ملت میکنیم و آن را پیوند میدهیم به زبان فارسی، نباید فراز و نشیب مرزهایش را در طول تاریخ از یاد برد. نکتۀ بسیار مهمی که در مورد همۀ ملل صدق نمیکند. مثلاً ملت کهنسال مصر که در طول تاریخش تقریباً بیش و کمِ مرزهایش با حدود امروزی زیاد تفاوت نمیکند. در حالیکه، ایران در طول تاریخ از لحاظ مرزهای جغرافیایی یک نوع فراز و فرود داشته و این پیوندی را که ما اکنون با زبان فارسی داریم، در بیرون از مرزهایش با دیگرانی که در زبان فارسی با ما شریک هستند، داشته است. به همین جهت، اهمیت زبان و پیوند آن با هویت ملی، مسألهای است که اگر در افغانستان نیز آرامشی به دست آید، مجال بررسی بیشتر دارد؛ همانگونه که در تاجیکستان چندین بار مطرح شده است.
حتا در مورد پاکستان نیز این، نکتۀ بسیار مهمی است. بیگمان یکی از عوامل هویت ملی پاکستان، زبان فارسی است. کشوری که نُهدهُم آثار تاریخیاش به یک زبانی باشد، یقیناً این زبان سهم مهمی در هویت ملی آن خواهد داشت. این مسأله هماکنون برای چندین کشور مطرح است، حتا برای کشورهایی که زبان فارسی هماینک در آنجا مطرح نیست، مانند جمهوری آذربایجان. آیا میشود دربارۀ هویت آذربایجان، بدون توجه به «گنجه» سخن گفت؟ بیگمان نمیشود. آیا میشود از هویت تاریخی آذربایجان سخن گفت، و از نظامی گنجوی و یا خاقانی سخن نگفت. اگر میشد، این قدر پافشاری نمیکردند.
نکتۀ دیگری که خیلی مهم است، مسالۀ زمانی است. در مسألۀ ارتباط زبان فارسی با هویّت ملی، یک نوع ضربان زمانی هم وجود دارد. تنها مسالۀ جغرافیایی و مکانی نیست. مثلاً در روزگار سلجوقی، زبان فارسی مهمترین عامل یکپارچگی شرق آناتولی (ترکیۀ فعلی) بوده است، در حالی که فعلاً، نیست. یا بدون شک در دورۀ گورکانیان هند، زبان فارسی مهمترین عامل وحدت در شبهقارۀ هند بوده است، در حالی که هماکنون چنین نیست.
آنچه که باعث میشد زبان فارسی این چنین گسترش پیدا کند، آن معانی بلند و والایی بود که این زبان با خودش داشت، و در بالاترین سطحِ معانی عرفانی بود که حتا اینک در این جهان مادیّات و یا معنویات دروغین، این معانی بر جَوّ اطراف ما حکمفرماست. خمیرۀ این اشعار و معانی زیبایی که با خود حمل میکنند، باعث شده که هویت ملی ما همچنان پایدار بماند.
اگر بخواهیم با دقت و موشکافی به این قضیه بنگریم، باید به فراز و نشیب حدود جغرافیایی و تحولات تاریخی ایرانزمین در طول روزگاران نگاه کنیم. نکتۀ قابل توجه در اینجا اینست که آن سرزمین مرکزی ایران که در تمدن ساسانی به آن «ایرانویج» گفته میشد به معنای کشور مرکزی ایران، کشور به معنای قدیمی ساسانی، اتفاقاً سرزمینی است که همیشه و حتا با توجه به این تحولات زمانی و مکانی وجود داشته است. یعنی این مرزها آن اندازه کوچک نشده است که ایران کنونی را در برنگیرد، و هیچ زمانی هم نبوده است که زبان فارسی چه از دیدگاه اجتماعی، فرهنگی و ... اهمیتی برای یک یزدی، اصفهانی و یا ... نداشته باشد.
به همین لحاظ، از دید منطق علمی میتوانیم بگوییم که رابطۀ میان زبان فارسی و هویت ملی در برابر کشورهای دیگر که این مسأله برای آنها هم مطرح بوده است، مهمترین مسأله بوده و هست. پس اگر ادعا کنیم که زبان فارسی یکی از ارکان اساسی هویت ملی ایران است، سخن گزافی نخواهد بود. رکن دیگر هم، جهانبینی است که سرانجام از فلسفه برمیخیزد و روشن میکند که ما چگونه به جهان مینگریم.
اما اینکه چرا باید قبول کنیم که زبان فارسی یکی از ارکان اصلی هویت ملی است. درین باره بایستی به چند نکتۀ مهم اشاره کنیم. زبان فارسی تنها زبان مهم خانوادۀ ایرانیزبانهاست، و زبانی است که از قلمروی خود بیرون آمد و تبدیل به یک زبان جهانی شد. البته زبان فارسی، زبان سامی نیست، بلکه از شاخۀ زبانهای ایرانی [به غلط هند و اروپایی نامیده میشود، اگرچه در این پهنه گسترده است] میباشد. برای همین هم امکان گونهای برداشت غیرعربی از وحی را عرضه کرد. در این زبان بود که ایرانیان توانستند گونهای برداشت روشن از همۀ گوشههای گوناگون فرهنگ و هنر ایران، از فلسفه تا خطوط بسیار زیبایی که در کنار این تالار هم نصب شده است، داشته باشند؛ و البته اینها همه به هم مرتبطند.
نکتۀ مهم دیگر، کمکی است که زبان فارسی به حفظ هویت و تمامیّت ارضی ایرانزمین کرده است. زیرا این زبان ویژگی بارز تمام ایرانیانی بود که شیعه و یا سنی شدند، یا نشدند. البته این که چرا زبان فارسی، زبان مشترک این مردمان شد و چرا زبانهای دیگر نتوانستند چنین کاری را انجام دهند، بحثی است که زبانشناسان بایستی به آن بپردازند. در واقع زبان فارسی حافظ انسجام قلمرو پهناور غیرعربی اسلام، حتا در دورۀ کلاسیک آن، یعنی از دورۀ حکومت بنیامیه تا استیلای مغول بر غرب آسیا، و نیز چسب اصلی یکپارچه نگاه داشتن این سرزمینها، و بسترِ انتقال اندیشه و احساس مردمان مزبور بود.
مطلب مهم دیگری که باعث شد زبان فارسی چنین اهمیتی پیدا کند، و شاید بتوان گفت از معجزههای این زبان بوده است، اینست که زبان فارسی توانست خودش را مَرکب مطالب عرفانی کند. این که زبان فارسی مرکب و محمل مطالب عرفانی شد، خود داستانی طولانی دارد. چطور شد که به این سرعت، یعنی در قرن چهارم با باباطاهر، و اشعار ابوسعید، چنین رباعیات پختهای به زبان فارسی دری سروده شد؟
هر کس دیدگاه خودش را دارد. نظر بنده اینست که در زبان عرب دو موضوع وجود دارد، که این دو، اجازۀ خلاقیت و نوآوری را به زبان عربی نمیدادند. یکی وجود یک سنت قوی عرب در دورۀ جاهلیت. دوم، اهمیّت کلام وحی است. در واقع کلام وحی به زبان عربی، زبان بشری آنها را متلاشی کرد و به صورت تازهای درآورد. به همین روی در طول تاریخِ زبان عربی، همیشه سخت بوده که انسان با این زبان، همچون یک موم عمل کند.
***
زبان فارسی، زمانی اندیشههای عرفانی را پرورد [هزاره های بس دور] که خود هنوز مانند موم بود [اگرچه هنوز هم بسیار پویاست]. و بزرگان تصوف در آینده و به ویژه در خراسان که بنیانگذار ادبیات عرفانی هستند، توانستند خیلی آسان و عمیق، مُهر اندیشۀ عرفانی را بر روی آن بکوبند، به گونهای که اثرش تا همیشه برجای بماند. این موضوع باعث شد که زبان فارسی مَرکبی شود برای اندیشههای ژرف عرفانی و سیر و سفر به سوی شرق ایران و آسیا. و این اندیشه هر جا که رفت، زبان فارسی و اهمیت آن را نیز با خود برد. هر جا که میرفت، تنها با هویت ملی پیوند نداشت، بلکه با خود ایران نیز ارتباط برقرار کرده بود.
ما ایرانیان خیلی دوست داریم که فخر بفروشیم به اینکه زبان فارسی تا چه اندازه در بنگال، سوماترا، اینجا و آنجا مهم بود، اما نمیپرسیم که چرا مهم بود؟ یک روز هنگامی که با «تاراچند» سفیر هند در تهران که مرد خیلی دانشمندی هم بود، در مورد زبان و آثار زبان فارسی در هند گفتگو و نیز گلایه میکردم که چه حیف، دیگر مردم هندوستان آثار فارسی را نمیخوانند، او پاسخ داد که شما دوباره یک حافظ بیافرینید، ما فوراً میخوانیم. اینکه اینها این آثار را میخواندهاند، حتماً دلیلی داشته است.
بسیاری از باشندگان گرامی میدانید که در دو سال گذشته، شاعری که بیش از همه کتابهایش به زبان انگلیسی در آمریکا به فروش رفته است نه شکسپیر، نه جان ییتس، بلکه مولانا جلالالدین بلخی است. البته ترجمههایی که شده است، ترجمههای خوب و دقیقی نیست، بماند؛ که خیلی هم بد است. حتا «گ. باکس» که فارسی هم نمیداند، زمانی که ترجمه میکند و شمهای از عطر نفس و سخن عطار را میتواند در اشعارش نشان دهد، آنگاه میبینیم که گیرایی این کتابها شگفتانگیز است.
هنگامی که من برای نخستین بار این خبر را شنیدم و در روزنامهها خواندم، در آغاز باور نمیکردم. برای اینکه در سخنرانیها، مطلبی را عنوان نکنم که پایه و اساس نداشته باشد، جستجوی فراوانی کردم. همگان تصدیق کردند که از لحاظ عنوان کتاب شعر که در چند سال گذشته به فروش رفته است، کتابهای مولانا جلالالدین بلخی در جایگاه نخست قرار دارد. درونمایۀ این اشعار و معانی زیبایی که با خود حمل میکنند و ما شوربختانه کمتر به جوهرۀ آن توجه میکنیم، بلکه بیشتر به ظاهر آنها توجه داریم، باعث شده که هویت ملی ما تداوم پیدا کند، چه در درون قلمروهایی که هماکنون از ما جدا هستند و چه در قلمروهایی که از ما جدا نیستند، مانند برخی نقاط آسیای مرکزی کنونی، پاکستان و نقاط دیگر.
بنده در خلال سخنانم به اهمیت زبان فارسی به عنوان یک کانون هویت در درون تمدن اسلامی اشاره کردم، کانون هویت ایرانی که شامل چند مملکت کنونی میشد. لازم به ذکر است که بزرگترین سهم در این کار، پیش از اینکه ما به عرفان و شعر عرفانی برسیم؛ احیای تاریخ استورهای ایران، توسط فردوسی انجام گرفته بود. و این خود نکتۀ بسیار مهم و پراهمیتی است. روشن است زمانی که دوباره ناسیونالیسم در ایران و خاورمیانه پا گرفت، توجه به فردوسی شدّت یافت.
بزرگی فردوسی بر کسی پوشیده نیست و همه پذیرفتهاند که فردوسی، مهمترین شاعر ملی ایران است. ولی نکتهای که خیلی جالب است، اینست که بدانیم چرا قهرمانان استورهای فردوسی در شاهنامه، نامهایشان را دادهاند به میلیونها تن در شبهقارۀ هند. خیابانهای شبهقاره مملو است از نامهای جمشید، پرویز و... . اینها همه به خاطر شاهنامۀ فردوسی است. به همین جهت این کتاب که از یک نظر بزرگترین رکن هویت ملی ماست، پیوند تنگاتنگی هم با فرهنگهای خارج از سرزمین ایران داشته است و این خود موضوع بسیار مهمی است که از نظر ارتباط میان زبان فارسی و هویت ملی شایان توجه بسیار است.
نکتۀ مهم و حساس دیگر اینکه، آنچه که افراد جامعهای را به هم پیوند میدهد، مگر مطالبی که عنوان شد و در مقولۀ فرهنگ جای میگیرد، یک عامل مهم دیگر وجود دارد، و آن داشتن یک تجربۀ مشترک تاریخی است. تجربهای که افراد یک ملت و جامعه را به یکدیگر پیوند میدهد، به گونهای که اگر این تعبیر و تلقی مشترک نباشد و یا از میان برود، جامعه از هم پاشیده خواهد شد. بیگمان اگر تردیدی در تلقی مشترک از تاریخ یک جامعه، گسترش پیدا کرده و همگانی شود، پایههای جامعه سست و لرزان خواهد شد. بدین سبب وجود یک تجربۀ مشترک و یک حس مشترک تاریخی برای حفظ، بقا و هویت یک جامعه ضروری است.
تعبیری که ما از گذشتۀ خودمان داریم، ممکن است دربارۀ افراد و رویدادها متفاوت باشد، این که مثلاً آیا شاه تهماسب پادشاه بزرگی بوده است یا نه و یا امیرکبیر نخستوزیر بزرگی بوده است یا نه، اینها درست و به کنار، اما تجربۀ تاریخی مشترک بایستی یک حس مشترک تاریخی برای تک تک افراد جامعه پدید آورد. نکتۀ مهم در ارتباط با بحث ما اینست که مهمترین تجربۀ تاریخی مشترک و سرچشمۀ حس مشترک تاریخی برای مردم ایران، بدون شک زبان فارسی است.
حتا در دورۀ ساسانی که زبان «فارسی دری» گسترش کمتری داشت، این حس و تجربۀ مشترک بازتاب داشته است در زبان پارسی میانۀ آن روز. البته این تلقی مشترک، در معماری، موسیقی، خط و دهها عامل دیگر هم هست، اما هیچکدام از این عوامل به اندازۀ زبان فارسی و ادبیاتی که در این زبان هست، آینۀ مشترک تاریخ مردم ایران نیست و از لحاظ بقای یک ملت، هیچ عاملی مهمتر از این نخواهد بود. به نظر میرسد عامل جهانبینیِ دینی عامل مهمی باشد، ولی چه دین و چه بیدینی - زیرا بیدینی هم خود گونهای جهانبینی است - هم در این تجربۀ مشترک تاریخی نهفته است.
مثالی که دربارۀ این تجربۀ مشترک تاریخی در تاریخ ایران میتوان ارائه داد، دورۀ صفویه است. در دورۀ سلجوقیان اکثر مردم ایران به جز اقلیتی شیعه، سنی بودند؛ پس از تحولات تاریخی طولانی، حدود دویست سال بلوای عجیب و غریبی در ایران حاکم بود، تا اینکه صفویه آمدند و دوباره ایران را وحدت بخشیدند. این وحدت نو، تشیّع را بر صحنۀ سیاسی ایران حاکم کرد. اگر این دگرگونی نیمهکاره باقی میماند، یا دو تعبیر متفاوت از این دین میشد، در این صورت وحدت مملکت با مشکل روبرو میشد. (بر خلاف چیزی که تصوّر میشود؛ در این دوره، همۀ ایران شیعه نشد و مناطقی که شامل افغانستان کنونی، بلوچستان کنونی، پاکستان، آسیای مرکزی، و بخش شمالی خراسان بود، سنی باقی ماندند)
به هر روی، آموختن زبان فارسی بایستی از زمان کودکی آغاز شود، از زمانی که هنوز به مرحلۀ آموزشِ حکمت، فلسفه و عرفان نرسیده است. زیرا، پیدایش و تکوین احساس مشترک تاریخی از زمان کودکی آغاز میشود. به سخن دیگر، شاید که فرزند شما در «سیاتل» آمریکا نشسته باشد و نه در اصفهان. این برداشت مشترک تاریخی، بیاندازه مهم است. به همین جهت است که در بیشتر کشورهای جهان، زمانی که انقلاب میشود، نخستین کاری که میکنند، تاریخ آن سرزمین را دوباره مینویسند! به هر حال در ارتباط با هویت ملی و زبان فارسی، بایستی به این اصل مهم توجه کرد.
***
نکتۀ دیگری که به بحث ما مربوط میشود اینست که آنچه یک ملتی را به هم پیوند میدهد، جهانبینی، منشها، کردارها، رفتارها، نحوۀ بیان و برخورد با افراد است که به طور کلی نحوۀ برخوردهای اجتماعی را تعیین میکند. در مورد ایران هیچ عاملی به مانند زبان فارسی، نمیتواند که بیانکنندۀ این رفتارها و منشها باشد.
اگر انسان سیصد کتاب درین باره بخواند، هیچ یک خلاء کتاب گلستان سعدی را پر نخواهد کرد. همین کلمۀ «ادب»، کلمهای پهلَوی است که وارد زبان عربی شده است. این واژه، هم معنای داشتن ادب را میدهد و هم معنای ادبیات. یعنی هم رفتار را در نظر میگیرد و هم گفتار در مورد رفتار را، که میشود ادبیات. به همین جهت در ایران تداوم بافت اجتماعی و هویت ملی، بدون زبان و ادبیات فارسی قابل تصور نیست. هر اندازه هم که بخواهند برنامههای تلویزیونی و مسائلی از این دست بسازند، اما این گونه مسائل تا سیصد سال دیگر هم جای گسترۀ پهناور زبان و ادبیات فارسی را پر نخواهد کرد.
از سوی دیگر، زبان فارسی بر خلاف نظر کسانی که در این چهل پنجاه ساله گفتهاند و نوشتهاند که چنین و چنان، اتفاقا زبان بسیار آمادهای است برای بیان خرد، منطق و فلسفه. اینجانب به لحاظ رشتۀ درسی و مطالعاتی، بارها با استادان فلسفه بحث داشتهام. اینان میگفتند چون در زبان فارسی اختلاف میان «معرفه و نکره» وجود ندارد، پس در این زبان نمیشود بحث دقیق فلسفی کرد.
اینها اگر بیایند و یک بار «اساسالاقتباس» خواجه نصیرالدین طوسی را بخوانند، دیگر از این حرفها نمیزنند. یکی از مشکلات اساسی ما در این پنجاه شصت سال گذشته، این بوده که در حین بازیابی زبان فارسی، به شاعران درجۀ پانزدهم نیز رسیدهایم، اما خیلی از آثار درجۀ یک زبان فارسی در زمینههای فکری، فلسفی و دانش، هنوز چاپ نشده است. یا اصولاً اگر هم چاپ شده، چاپ سنگی است که به جز دانشوَران بلندپایه، کس دیگری نمیتواند آنها را بخواند.
اگرچه که زبان فارسی از لحاظ بیان زبان اندیشه در طی برخی قرون و اعصارِ پس از اسلام با زبان عربی سهیم بوده، اما سرانجام گوی سبقت را به ویژه در این صد سال اخیر ربوده است. در این صد ساله، عمدۀ آثار فکری- فلسفی ما به زبان فارسی نوشته شده است. بنابراین داشتن هویت ملی، بدون زبان فارسی برای ما نشدنی است. اگر انسان زبانی نداشته باشد که به کمک آن، طیفِ تجربۀ انسانی خود را از احساس تا منطق و فلسفه و ... بیان کند، دیگر هویّت نخواهد داشت.
کشورهایی که یک زبان مدرسهای و بینالمللی دارند و در مدرسه و دانشگاه با آن زبان، و در خانه با زبانی دیگر سخن میگویند، نتوانستهاند خدمت شایانی به دانش بکنند. تجربۀ هائیتی و پاکستان در این زمینه دو نمونۀ بارز است، درست بر خلاف اظهارات افرادی که در ایران در این زمینه مدعی بودند. در هائیتی زبان همۀ مردم فرانسه است و همه مانند بلبل به این زبان تکلم میکنند، اما اگر شما دانشمندی اهل هائیتی یافتید، به بنده هم معرفیاش کنید!
در پاکستان وضع از این هم بدتر است. در جامعه، دانشگاه و مدرسه همگان انگلیسی، و در خانه اُردو صحبت میکنند. این موضوع، شکاف عمدۀ فکری میان زبانِ اندیشه و زبانِ سخن ایجاد کرده است، و این خود بدون شک منجر به گونهای فلج فکری (بحران هویت) شده است؛ آن هم در کشوری که مردمش زبان انگلیسی را میدانند و دانشگاههای آنها حدود هفتاد تا هشتاد سال از ما زودتر آغاز کردهاند. هندوستان هم همین طور بوده است. شکاف میان زبان اندیشه و زبان گفتگو، نتیجهای جز تضعیف هویت ملی نخواهد داشت.
بنده نمیپذیرم که یک زبان (انگلیسی)، زبان علمی بینالمللی است و زبانهای دیگر باید سکوت اختیار کنند. زبان فارسی، آمادگی و پویایی لازم برای بیان هر گونه مطلب علمی، فلسفی، جامعهشناختی و ... را دارد. به شرط آن که ما در این زبان، اندیشمند داشته باشیم. این اندیشمندان هستند که بر غنای زبان میافزایند. ما بایستی برویم به جستجوی مسالۀ اصلی و آن هم یافتن افرادی است که خوب بیندیشند، از فیزیک گرفته تا منطق، فلسفه و ... .
و اما، دربارۀ موضوع تغییر خط، به راستی چگونه قابلفهم و درک است که در یک کشوری مانند ژاپن که در زبانش 1800 صورتنگاره وجود دارد، با این حال در خیابان آمستردام شهر نیویورک، خودروهای ژاپنی بیشتر از خودروهای آمریکایی است. حیف از آن اکسیژنی که در کرۀ زمین در حال کم شدن است و اشخاصی وقت خود را صرف مطرح کردن تغییر خط فارسی میکنند.
ارتباط زبان فارسی با خط فارسی اتفاقی نیست. این که ما تنبل هستیم و نمیخواهیم زحمت آموختن خط فارسی را به فرزندان خود تحمل کنیم، دلیل بر بدی خط فارسی نیست. هیچ خطی بدتر از خط انگلیسی نیست. حرف a در انگلیسی چهارده صدا دارد. در مقابل آقایان و استادان زبانشناس، بنده نباید دربارۀ این مسائل صحبت کنم. شما میگویید enough اما نمیتوانید به قرینۀ آن، though را تلفظ کنید «داف»، باید بگویید «دو». اصولاً زبان انگلیسی ارتباطی با الفبای انگلیسی ندارد.
مسایلی که ما دربارۀ خط فارسی عنوان میکنیم، اثری جز ضعف و تضعیف جهانبینی ما و نیز ضعف هویت ملی ندارد، و در واقع نوعی بیماری مزمن فرهنگی است که مدت زیادی است دچار آن شدهایم. ما نیرو و تواناییهای لازم جهت حفظ زبان فارسی و هویت ملی خودمان را نداریم، آن وقت به عنوان دایۀ مهربانتر از مادر، این مسایل غمبار را عنوان میکنیم که واقعاً مایۀ تأسف است. زمانی که بنده این مسایل را میشنوم، اشک در چشمانم جمع شده، دلم به حال ملتمان میسوزد.
خط فارسی، کوچکترین نقصی که بزرگتر از نقایص سایر خطهای جهان باشد، ندارد. اتفاقاً از تمام خطهای موجود در جهان، کمتر نقص دارد. ارتباط این خط نه تنها ارتباط ما با آثار بزرگ فکری و علمی ماست، بلکه ارتباط با فضای فرهنگی ما میباشد. با صدها هزار کتابی که در کتابخانههای ما آرمیدهاند و متأسفانه با این همه دکترای افتخاری، ما هنوز نتوانستهایم اینها را تجدید چاپ کنیم. در اینجا بایستی عرض کنم که چون زمزمۀ تغییر خط وجود داشت من متعرض آن شدم. زیرا به نظر بنده، این عمل یک نوع خودکشی فرهنگی است.
در پایان عرض میکنم، ایرانی بودن، یک نوعِ مخصوص است. اکنون که افراد به دلایل مختلف از ایران کوچیدهاند، یک دلیل قاطعی آنها را به ایران وابسته کرده است، و ما همه این را خوب میدانیم. بنده کسانی را میشناسم (دهها نفر) از خانوادۀ خودم که تنبلی کرده و در اینجا (آمریکا) به بچههای خود زبان فارسی یاد ندادهاند.
بعدها که اینها وارد دانشگاه شدهاند، خودشان واحدهای زبان فارسی را انتخاب کردهاند. دلیلش هم این بوده است که گونهای خلاء وجود دارد و این جوان دانشجو آن را حس میکند. این پیوند تا هنگام مرگ، وی را همراهی میکند. پس بیاییم، هر چه که هستیم و با هر دید فلسفی- سیاسی که داریم، برای حفظ زبان فارسی که نه تنها ادامۀ هویت ملی در درون وجود ماست، بلکه بیانگر فرهنگی است که هستی و تار و پود ما را ساخته است، بکوشیم.
ما در این گنجینۀ بسیار غنی که نیاکانمان آن را بنا کردهاند و ما از آن بهرهمندیم و تا به اینجا رسیدهایم، سهیم هستیم. حفظ این زبان و پیوند ما با ایران در واقع دو مسالۀ جدا از هم نیست. من امید و آرزو دارم و از درگاه پروردگار میخواهم که این شورا - شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی- بتواند گامی مهم در این راه، که خدمتی بزرگ به خیل عظیم ایرانیان مقیم اینجا (آمریکا) خواهد بود و هم خدمتی به خود ایران و به گسترش فرهنگ بسیار غنی ایران در سایر نقاط جهان، بردارد.
خدا یارتان باشد.
-برگرفته از گلستان، فصلنامۀ شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
-فصلنامۀ فروزش، شمارۀ دوم (بهار 1388) - رویۀ 92 تا 98
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/forozesh/forozesh2/1568-zaban-farsi-hoviat-melli.html