نغمههای کهن
دو قرن سکوت، دکتر عبدالحسین زرینکوب
در آن روزها که باربد و نکیسا با نواهای پهلوی و ترانههای خسروانی، در و دیوار کاخ خسروان را در امواج لطف و ذوق فرومیگرفتند، زبان تازی در کام فرمانروایان صحرا، از ریگهای تفتۀ بیابان نیز خشکتر و بیحاصلتر بود.
نه پندی و حکمتی بر زبان این قوم جاری بود و نه شوری و مهری از لبهاشان میتراوید. بر خلاف ایران که زبان آن سراسر معنی و حکمت بود. اندرزنامههای لطیف و سخنان دلپذیر داشتند. کتابهای دینی و سرودهای آسمانی زمزمه مینمودند. داستانهای شیرین از پادشاهان گذشته در خداینامهها میسرودند. هر طبقه را زبانی و خطی جداگانه بود. در دربار شاهان، زبانهای خوزی و پارسی و دری هر یک جایی و مقامی داشت.
در بعض کتابها از قول عبدالله بن مقفع (روزبه دادویه) نقل شده است که:
«پادشاهان ایران در مجالس خویش به زبان پهلوی سخن میگفتهاند. اما در خلوت با بزرگان مملکت به لغت خوزی تکلم مینمودهاند. همچنین مردم بلاد مدائن و کسانی که بر درگاه پادشاهان بودهاند، زبانشان دری بوده است و موبدان و منسوبان آنها به زبان فارسی سخن میراندهاند».
نک: الفهرست، طبع مصر، ص19؛ یاقوت، جلد4، کلمۀ فهلو و حمزۀ اصفهانی: التنبیه علی حدوث التصحیف.