نوشتار ایرانی

نوشتار ایرانی

فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان
نوشتار ایرانی

نوشتار ایرانی

فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان

7 آبان، نَه 29 اکتبر


مهرداد معمارزاده طهران (م. ایران‌مهر)


http://www.payampars.net/747-7-29.html

http://www.balatarin.com/permlink/2012/10/16/3173337



روز جهانی کوروش بزرگ


پس از گذشت هزاره‌ها زندگیِ پرفروغ بر پهنۀ فلاتی کهن به نام ایران، سرانجام آن روزگار فرخنده فرارسید تا یکی از فرزندان خوشنام این خاک، همۀ تیره‌های هم‌خانواده و در پیوندِ این گسترۀ پهناور را زیر پرچم دولتی یکپارچه و فراگیر فراخوانده و هنجاری نو در کار دیوانداری جهان دراندازد؛ و او نبود مگر «کوروش بزرگ»؛ بنیانگذار جهانشاهی پهناور هخامنشی.


پیرامون 90-110 هزار سال پیش، گونه‌ای جهش یافته و راست‌قامت از نخستی‌ها (آدم - انسان هوشمند) که در شرق آفریقا پدیدار گشته بود، گام به دروازه‌های غربی آسیا گذارد و راه فلاتی پهناور را در پیش گرفت که سپس‌ترها ایران نامیده شد.



از 60-70 هزار سال پیش که نیای کهن زیرگونۀ سفید به فلات بلند ایران رسید، تا بدانگاه که در 30-40 هزار سال پیش فرزندان ایشان زندگی غارنشینی را در غارهای لرستان پیمودند، و تا آن زمان که با سختی فراوان یخبندان بزرگِ 32000 سال پیش را از سر گذرانده و اندک‌اندک زبان و فرهنگ نخستین را با روی آوردن به دشت‌ها و آغاز شهرنشینی در دل این فلات پدید آورند؛ از آن هنگام و با آغازین گزندهای واپسین یخبندان بزرگ زمین در بیش از 18-20 هزار سال پیش بود که اندک‌اندک توده‌های مردم درون فلات، ناچار مرکز آکنده از زندگی آن در کوهپایه‌های جنوبی البرز (هرا) و دامنه‌های شرقی زاگرس را وانهاده و راه جنوب (سوی آفتاب) را پیش گرفتند.(روزگار جمشید)


ایشان سرانجام در 17-18 هزار سال پیش، تا کرانه‌های شمالی رودی بزرگ پیش رفتند که امروزه نشانه‌های آن در ژرفای خلیج فارس کنونی به چشم می‌خورد. از آنجا که در اوج یخبندان بزرگ، تراز آب‌های آزاد جهان بیش از یکصد گام پایین رفته بود، بنابراین خلیج فارس نیز به مانند بسیاری از آبراهه‌های کم‌ژرفای جهان خشکیده و تنها رودی بزرگ از پیوستن سه رود دجله (دیگنه)، فرات (پورات) و کارون در کف آن روان گشته و در تنگۀ هرمز امروزین به دریای پوتیگ (دریای مُکران [عمان] و اقیانوس هند) می‌ریخت.(رود داییتی نیک/ امروزه بخش کوچکی از آن با نام «اروند» در خوزستان بر جای مانده است).


به هر روی، کرانه‌های آن رود بزرگ با هوایی دلپذیر و بهاری (رامش‌بخش)، بهترین جایی بود که می‌توانست زندگانی نیاکان کهن زیرگونۀ سفید در فلات را در آن روزگاران سرد و اهریمنی پشتیبانی نماید.

این روزگار می‌تواند همان زمانِ میان هزارۀ جمشید تا دورۀ فریدون باشد؛ که در آن، درگیری‌هایی میان این مردمان کوچنده به کرانه‌های شمالی داییتی با باشندگان مهاجم و کهن‌تر کرانه‌های به ویژه جنوبی آن رود بزرگ (داییتی) که از آمیزش کوچیدگان 32000 سال پیش فلات -یخبندانی پیش از واپسین یخبندان بزرگ 17000 سال گذشتۀ زمین- با باشندگان سرزمین‌های جنوبی پدید آمده بودند، درگرفت.(روزگار ضحاک)


پس از فروکش واپسین یخبندان بزرگ زمین، که اوج آن میان از یک تا سه هزاره به درازا کشید، رفته‌رفته و دیگربار زمینه برای زندگی در ترازهای بالاتر از کف خلیج فارس، دریای مکران و اقیانوس هند فراهم می‌گردید.(خلیج فارس اینک در پی گرمتر شدن هوا و آب شدن یخ‌ها، با پیشروی و بالا آمدن آب از سوی شرق نیز روبرو گشته بود) این مردمان اندک‌اندک دوباره رو به سوی سرزمین‌های شمالی‌تر و مرکز فلات نهاده و پویش خود را به سوی بخش‌هایی که چند هزاره پیش با اوج‌گیری سرما و پیشروی یخبندان شمالی آن را وانهاده بودند، آغاز نمودند.(روزگار فریدون)


در این زمان، دو شاخه از ایشان جدایی از شاخۀ مادری را آغاز نموده و نرم‌نرم راه دو سوی فلات را در پیش گرفتند.(جدایی تور و سلم)

اما شاخۀ میانی که گویا در پس دو گروه دیگر راه مرکز فلات را پیموده بود، در دل همین فلات جایگیر شده و شالودۀ شهرهای کهن پیرامون دو دریاچۀ بزرگی را که اینک از آب شدن توده‌های یخِ برجای مانده از یخبندان بزرگ پدید آمده بود، پی نهادند.(روزگار ایرج)

بازماندۀ این شهرهای کهن، همانا لایه‌های زیرین تپه‌هایی باستانی چون تپه‌گیان، سیَلک، تپه‌یحیی، تپه‌حصار، ری، شهرسوخته، جیرفت و... می‌باشد، که هم‌اینک پیرامون دو کویر بزرگ مرکزی ایران یا کف خشکیده و بر جای ماندۀ همان دو دریاچۀ بزرگ باستانی جای گرفته‌اند.



در آن روزگار و پس از دورۀ پرآبی، در هزاره‌های پسین، گرمایی توفنده فلات را در برگرفت و دو دریاچۀ بزرگ مرکزی رو به خشکی نهادند. بدین روی، کوچ دو شاخۀ پیش‌تر جدا شده از شاخۀ مادر، پررنگ‌تر از پیش پی گرفته شد؛ اما بازماندگان شاخۀ «ایرج» با شرایط تازه روبرو گشته و هیچگاه از سرزمین‌های فلات مادری خویش گریزان نگشتند.

پیش از خشکیدن دو دریاچۀ بزرگ فلات مرکزی، ستیزهای دامنه‌داری میان باشندگان آن شهرهای کهن گسترده در درون فلات با باشندگان کوچیده به دو سوی آن و اینک بازگشته، بر سر آب و خوراک درگرفت؛ که آثار سوختگی این فروپاشی در لایه‌های زیرین این تپه‌ها به چشم می‌خورد.(بازآمدن تور و سلم به سوی ایرج، اما شگفتا که غربیان این آثار ویرانی را حاصل هجوم کسانی به نام آریا می‌دانند!)


با خشکیدن کامل دریاچه‌ها و آغاز این فروپاشی فراگیر بود که بار دیگر گروه‌هایی از دل تف دیدۀ فلات به سوی رودهای پرآب دو سوی آن کوچیدند. گروهی به سوی سند (موهنجودارو در هند) و گروهی نیز به سوی میانرودان (نیای نخستین سومر) رفتند، که این گسترش همچنان به سوی غرب دنبال گشته و تا مصر و یکی دو هزاره دیرتر (هزاره‌های سوم و دوم) تا جزیره‌های جنوبی اروپا در مدیترانه، پی گرفته شد.

پیش‌تر، آنانی که در فلات مانده بودند، بنیان شاروَندی‌های دیرپای مَدَه (ماد کهن در هزاره‌های چهارم و سوم)، پَرَشی‌ها، هوت‌ام‌تی(ایلام)، آمو، هخا، دانو، توکریش و همۀ دودمان‌های هم‌خانوادۀ ایرانی را بنا نهادند.


***


روزگارانی گذشت و در پس گذر از عصر مفرغ به آهن در 4000 سال پیش، انباشت داده‌های دانش و فناوری بر پایۀ یافته‌های کهن مردمان سرزمین مادری، کار را بدانجا رساند که سرانجام جهانشاهی بزرگ هخامنشی از پیوست و پیوند آن داشته‌های کهن و باستانی و در پی آمیختگیِ نیروهای ماد، هخا، پارس، ایلام و... با دیگر هم‌خانوادگان فلات، سر از دل این خاک برآورد.

هخامنش، چیش‌پَش، کوروش یکم، کبوجیۀ یکم، کوروش بزرگ (دوم)، کبوجیۀ دوم و آنگاه شاخه‌ای دیگر از فرزندان چیش‌پَش فرزند هخامنش یعنی داریوش بزرگ فرزند ویشتاسپ فرزند ارشامه فرزند اریارمنه فرزند چیش‌پَش، دنبالۀ این شاهنشاهی شکوهمند و فرخنده را پی گرفتند تا به پسرش خشیارشا نوۀ دختری کوروش بزرگ و...


این‌ها همه پیوندهای گسترده‌ای با نیروهای دیگر چون ماد و ایلام و بابل داشتند، از آنگونه پیوند کوروش یکم با تی‌مات دختر خوم‌بان‌کالداش واپسین شاه ایلام که در نینوا به فرمان آشوربانیپال، زنده‌زنده پوست کنده شد. همچنین پیوند مادریِ کوروش بزرگ (ماندانا - مَندانه، عنبرسیاه) با واپسین دودمان ماد از دیاکو تا آستیاگ و نیز پیوند مادری خود ماندانا با فرمانروایی لیدی در اَیونیَه، و از سویی همسری خواهر پدرش -دخت «هوخشتره» شاه بزرگ ماد و شکست‌دهندۀ آشور- با ـنبو کدنزر»(بخت‌النصر دوم) فرزند نبو-بل-اسر شاه بابل، که باغ‌های واژگون بابل را به بهای مهر (مهریه) او بنا کرد.

و اما اینک سخن بر سر سردودمان جهانشاهی پهناور هخامنشی است که دولت و دیوانش بر بیش از 80 درصد سرزمین‌های شاروند آن روزگار جهان از هند تا اروپای شرقی و از فرارود تا میانرودان و مصر فرمان می‌راند.


***


پیشگفتاری چنان بلند را بدان روی در آغاز سخن پیش کشیدیم، تا همگان دریابیم که شایسته نیست فرهنگی چنین دیرین، دریوزۀ سال و ماه نوپای شماری جداشده و اینک باشنده در باختر، به شمار آید.

همین چند سال پیش (برای مثال، آبان‌ماه سال‌های 1387 و 1391) بود که فضای مجازی پُر شد از هیاهوی یادبودهای فراوان دربارۀ سالروز جهانی کوروش بزرگ، اما از آنجا که آن سال «کبیسه» و 366 روزه بود، بنابراین بسیاری این را نمی‌دانستند که غربیان به برهان برخوردار نبودن از کبیسه‌ای درست در گاهشمارشان، در چنین سال‌هایی روزهای چند ماه و از آنگونه دهمین ماه گاهشمارشان یعنی اکتبر (خوبست بدانیم اکتبر در واژه به معنای هشتمین می‌باشد، اما در گاهشمار کنونی میلادی ماه دهم است! - نک: پژوهش‌های هاشم رضی) به اندازۀ یک روز جابجا می‌گردد. بدینگونه که در سال‌های دیگر، برای مثال 7 آبان برابر با 29 اکتبر است، اما در سال‌های کبیسه این روز برابر با 28 اکتبر خواهد بود.


اکنون نکته‌ای بسیار ساده و پیش پا افتاده را بازگفته و یادآور می‌گردیم، تا داستان روشن‌تر شود.

هنگامی که می‌خواهیم دو چیز را با هم بسنجیم، بیش از همه «خودی بودن» و همچنین درست بودن آن چیز است که بنیان سنجش ما به شمار خواهد آمد. ازین رو، در سنجش میان گاهشمار کهن ایرانی با گاهشماری نوپا به نام میلادی (مسیحی)، نخست آنکه گاهشمار ایرانی برای ما خودی خواهد بود، و دیگر آنکه می‌دانیم گاهشمار ایرانی و آغاز سال آن، درست‌ترین گاهشماری در جهان است.

بنابراین پیداست که در سنجش میان این دو، می‌بایست که روزهای گاهشمار ایرانی و برای مثال همین 7 آبان (برابر با 29 اکتبر) را بنیان کار گرفته و در سال‌های کبیسه نیز آن را برابر با 28 اکتبر بدانیم.



اما از آنجا که شوربختانه امروزه منش‌های ناپسندی چون خودباختگی و بیگانه‌پرستی در نهاد شماری از ما جایگیر شده است، بنابراین برای رخدادی که دستکم نیم هزاره پیش از آغاز سالی ساختگی با نام میلادی-مسیحی رخ داده، با شگفتی فراوان روز 29 اکتبر را بنیان کار گرفته و هر 4 سال یکبار که روزهای گاهشمار میلادی در سال‌های کبیسه جابجا می‌گردد، می‌گوییم که، پس در این سال باید روز 8 آبان را که امسال برابر با 29 اکتبر شده، سالروز جهانی کوروش بزرگ بنامیم!

درست مانند کسی که روز چهارشنبه به نماز جمعه برود.


***


در اینجا بخشی از تاریخ روزگار میانه را بازمی‌گوییم تا شاید این گروه غربزده و بیگانه با فرهنگ خودی، با خواندن آن، اندکی به خود آمده و دیگر زین پس روز 8 آبان در سال‌های کبیسه را سالروز جهانی کوروش بزرگ ننامند.


سالنامۀ نبونید شرح می‌دهد:

«در روز شانزدهم، اوگبارو (گَئوبَرووَه) حاکم گوتیوم و ارتش کوروش بدون جنگیدن به بابل وارد شدند. پس از آن، وقتی نبونید به بابل بازگشت، در آنجا دستگیر شد. تا پایان ماه، گوتی‌های سپردار در اساگیل ماندند. اما کسی در اساگیل و ساختمان‌های آن سلاح حمل نمی‌کرد. زمانِ درست برای مراسم از دست نرفت».


به این ترتیب در بیست و چهارم مهرماه 539 پ.م، اوگبارو و ارتش زیر فرمانش که بیشتر از گوتی‌ها تشکیل می‌شدند، بدون اینکه با ایستادگی مردم بابل روبرو شوند، به این شهر وارد شدند.

کوروش -به احتمال زیاد- در هفتم یا هشتم آبان‌ماه 539 پ.م وارد بابل شد. سالنامه‌های بابلی از اواخر مهرماه تاریخگذاری بر مبنای سال‌های پادشاهی کوروش را آغاز کردند، و چنین به نظر می‌رسد که کوروش همزمان با ورود به بابل، نوشتۀ حقوق بشر را هم منتشر کرده باشد. (تاریخ کوروش هخامنشی، شروین وکیلی، 116 و 117)


بنابراین چنانچه هم بخواهیم یکی از دو روز هفتم و یا هشتم را روز جهانی کوروش بزرگ بدانیم، می‌بایست که دیگر هر سال همان روز را جشن بگیریم، نه آنکه سه سال را یک روز و سال چهارم را نیز به برهان آنکه گاهشمار میلادی-مسیحی غربیان بنیادی سست داشته و روزهایش پیاپی جابجا می‌گردد، روزی دیگر را سالروز کوروش بنامیم!

پس، از آن رو دست به این نوشته بردیم که دیدیم در پی آشفته ‌بازار سال‌های 87 و 91 دربارۀ روز 7 آبان، از این پس سال‌هایی کبیسه‌اند و دوباره همان گروه غربزدگان می‌خواهند که 8 آبان(!) برابر با 29 اکتبر میلادی را سر دست گرفته و آن را به جای روز 7 آبان، به عنوان سالروز جهانی کوروش بزرگ معرفی نموده و جا بزنند.


ازین رو، از همۀ دوستان می‌خواهیم در گسترش این نوشتار بکوشند تا این گروه اندک اما فعالِ غربگرا که نخستین ویژگی‌شان بی‌وطنی است، نتوانند روزهای مهم ما ایرانیان را همسان و همخوان با روزها در گاهشمار میلادیِ غربیان، جفت و جور نمایند.

چرا که اینگونه دوستی‌های این دوستان نادان، همانا دوستی خاله‌خرسه بوده و ما را به یاد مَثلی آشنا می‌اندازد،


دشمنِ دانا بلندت می‌کند

بر زمینت می‌زند، نادانِ دوست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد