مهرداد ایرانمهر
کُنش در جهان امروز، بر پایۀ دانشهایی که به زبان امروزین «علوم انسانی» نامیده میشود، بنیان نهاده شده است؛ و سپس در پایۀ «اجرایی» است که دانشهایی چون علوم پایه، فنی و مهندسی، پزشکی، کشاورزی و... جای میگیرند.
این رَویه، خود با نگاه بر دانشآموختگیِ رییسجمهور و نخستوزیران کشورهای بزرگ و پیشرفتۀ جهان امروز به روشنی به چشم میآید. چرا که بیشتر این رهبران سیاسی، دارای دکترای حقوق، علوم سیاسی، اقتصاد، مدیریت و ازین دست بوده و تنها در کشورهای نابرخورداری که بنیانهای نادرستی در سامانۀ آموزشی خود دارند، کسانی از رستۀ مهندسی و دیگر رشتههای «غیرعلوم انسانی»، راهبریِ آن کشورها را در دست میگیرند. در این کشورهای نابرخوردار، سامانۀ آموزشی به گونهای پیریزی شده که دانشآموزان آنها، به ناچار روند نادرستی را پیموده و ناخواسته گرفتار دامی میشوند که کشورهای سودجو و استعمارگر برایشان گستردهاند.
در آغاز، نکتهای را بازمیگوییم تا روشن شود که این دشمنیهای جهانخواران، پنداربافی و توهّم نیست.
اکنون نزدیک به یک سده است که کشورهای غربی با یاری جستن از ناشایستگی دولتهای برخی کشورهای اینک نابرخوردار و از هم پاشیدگیِ اوضاع اجتماعی آنان، دامگهی استعماری را در سامانۀ آموزشیشان پی نهاده و این «دور باطل» همچنان دنبال گشته و این کشورها، پیوسته گرفتار آنند. در این سامانۀ «آموزشی-استعماری» تلاش میشود تا کودکانِ با بهرۀ هوشی بالا، به سوی رشتههای فنی-مهندسی و نیز پزشکی کشیده شده، و آنانی که جوهره و خمیرۀ کمتوانتری دارند، ناچار سر از رشتههای «علوم انسانی» در آورند!
اکنون شاید پرسشی پیش آید، و آن هم اینکه، مگر چنین بخشبندیهایی چه زیانی میتواند برای کشور در پی داشته باشد؟
پاسخ آنکه، هر چه جایگاه «علوم انسانی» در کشوری بالاتر باشد، پیداست که رشتههایی به مانند حقوق، اقتصاد، مدیریت، علوم سیاسی و... نیز در آن از جایگاه والا و درخورتری برخوردار بوده و سرانجام همینگونه دانشهاست که میتواند دولت و دیوان یک کشور را به سوی پیشرفت رهنمون باشد. در جایگاه دوم و پس از «علوم انسانی»، رشتههای فنی، تجربی، کشاورزی و... جای میگیرند، که دانشآموختگان آن میتوانند در کارهای «اجرایی»، و زیر فرمان راهبُردهایی که گروه نخست برای کشور پی ریختهاند، نیازهای روزمرۀ کشور را پوشش دهند.
آن کس که بداند، و بداند که بداند؛ اسب خِرَد از گنبد گردون بجَهاند.
اما آنگاه که پردازش راهبردهای یک کشور به دست کسانی سپرده شود که از فرهیختگی، دانش و بهرۀ هوشی بالایی برخوردار نیستند، یا آنکه راهبَری و پرداخت راهبُردهای کلان مدیریتی، به دست «مهندسان» سپرده شود و ایشان نیز به جای کارهای «اجرایی» سر از اینگونه کارهای حساس درآورند، روزگار همینگونه خواهد شد، که برای مثال در کشور خودمان شده است.
اکنون ببینیم چه شده که امروزه دیوانداری در اینگونه کشورهای نابرخوردار، به دست «مهندسان» افتاده است. بنیانهایی که در یک سدۀ گذشته به دست غربیان در این دست کشورها پی نهاده شد، بر این پایه بوده است که در هنگام پای گذاردن دانشآموزان به دبیرستان، آن گروهی که از بهرۀ هوشی بالایی برخوردار بوده و میانگین نمرات آنها نیز بالاتر است، میتوانند به رشتۀ «ریاضی فیزیک» رفته و در دانشگاهها به رشتههای فنی مهندسی راه یابند. این گروه، در جامعه نیز از دستمزد سالانۀ بالاتری برخوردارند.
گروه دوم کسانی هستند که به رشتۀ «تجربی» در دبیرستانها راه مییابند. این گروه، سرانجام به رشتههای «پزشکی» و دیگر رشتههای وابسته به آن راه یافته و مگر رشتۀ پزشکی که پس از چند سال، شاید درآمد خوبی برای ایشان فراهم نماید، دیگر رشتههای آن میتواند زندگی میانه به بالایی برای ایشان فراهم نماید.
گروه سوم نیز کسانیاند که میانگین نمره و شاید بهرۀ هوشی میانه به پایینی داشته و ناخواسته به رشتههای «انسانی» پای گذاردهاند. این گروه که از سر ناچاری به این رشتهها آمدهاند، سرانجام همان کسانی میشوند که باید به رشتههای بنیادین حقوق، اقتصاد، مدیریت، علوم سیاسی و... در دانشگاهها گام گذارند!
یک نکته، گاهی آنانی که با زور به رشتههای ریاضی رفتهاند، در دنباله نمیکشند و به دلیل ضعف مفرط و کیفیت پایین در ساختار علوم انسانی ما، از کارشناسی ارشد وارد حوزۀ علوم انسانی میشوند.
به هر روی، تاکنون چنین به ما گفتهاند که این دانشها (علوم انسانی) از بَر کردنی هستند(!) و برای یادگیری آنها نیازی به توان بالا در ارزیابی و تحلیل نخواهد بود. بنابراین همۀ کسانی که بهرۀ هوشی پایینتری داشته و یا کودکان بیشفعال و بازیگوش، و سرانجام همۀ آنهایی که نتوانستهاند میانگین نمرۀ ورود به رشتههای ریاضی و تجربی را به دست آورند، به سوی رشتههای «علوم انسانی» هُل داده میشوند. این در جایی است که، گسترۀ علوم انسانی بیشترین نیاز به تحلیلگرانی کارکُشته را دارد؛ درست وارون آنچه که تاکنون به خوردمان داده شده است.
در دنباله، این دانشآموزان که تنها بر پایۀ ناکارآمدیهای ذاتی خویش به این رشتهها آمدهاند، در آینده باید بادبان راهبَریِ راهبُردیترین بخشهای کشور را به دست گیرند. اگرچه میدانیم که سرانجام باز هم، همان گروهِ با بهرۀ هوشی بالاتر که از هنگام دانشآموزی نیز پیشرو بوده و بر پایۀ همان سامانۀ آموزشیِ نادرست، به رشتههای مهندسی راه یافتهاند، باز پیشگام شده و زمام کشور را در دست خواهند گرفت.
در این میان، گروه اندکی نیز که از بهرۀ هوشیِ بسیار بالایی برخوردارند و میتوانند به آسانی به هر رشتهای که میخواهند، بروند، به گونهای خودآگاه گام به رشتههای گوناگون علوم انسانی میگذارند. برای نمونه، جای پای این گروه از روشناندیشانِ فرهیخته، همواره در میان استادان برجستۀ کشورمان در گذشته و امروز به چشم میخورد. در همین کشور مهندسزدۀ ما، همگان میدانند که «دکتر محمود حسابی» فیزیکدان برجستهای است، اما کمتر کسی بر استادی ایشان در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی آگاه است.
به هر روی، امیدواریم که همچنان گروههایی از جوانان با بهرۀ هوشی بالا در کشورمان، در آینده نیز به رشتههای علوم انسانی گام گذارند. آنچه ما از زرق و برق ظاهری غرب میبینیم، مهندسی و صنعت آن است. بنابراین فکر میکنیم راه پیشرفته شدن، پیمودن راه مهندسی و صنعت است. اما پشت پرده را نمیبینیم و نمیدانیم راهبردهایی که این صنعت و فناوری را پدید آورده، چه بوده است.
آنکس که بداند، و نداند که بداند؛ بیدار کُنیدش که بسی خفته نماند.
اکنون ببینیم در سوی دیگر جهان چه میگذرد. در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی و همچنین کشورهایی به مانند ژاپن، کره جنوبی و به تازگی چین و هند، نخبهترین و باهوشترین دانشآموزان روانۀ رشتههای گوناگون «علوم انسانی» شده و پس از دانشآموختگی، میتوانند در نهادها و پژوهشگاههای کشورشان به کار و پژوهش پرداخته، و از دستمزد بالایی نیز بهرهمند شوند. گروهی هم که به رشتههای فنی مهندسی، علوم پایه و پزشکی میروند، کارهای «اجرایی» کشور را بر دوش داشته و زیر دست آن گروه نخست که راهبردها را پیریزی نمودهاند، سرگرم کار میگردند.
در دانشگاههای کشورهای غربی، هنگامی که به اتاق آموزش دانشجویان فنی مهندسی سری بزنیم، به دانشجویانی از کشورهای گوناگون که بیشتر از کشورهای شرقی هستند، برمیخوریم. به گفتهای، بیشتر آنها چشم و اَبرو مشکی هستند. اما خوبست بدانیم، با نگاهی به اتاق رشتههای «علوم انسانی» و از آنگونه حقوق، اقتصاد، مدیریت، علوم سیاسی و...، خواهیم دید که بیشتر دانشجویان آن، موهایی بور و چشمانی آبی دارند!
باید گفت، غربیان بدینگونه دارند زمینۀ دانشآموختگی در رشتههای فنی مهندسی را برای دانشجویان کشورهای شرقی فراهم میکنند، تا تنها با پرداخت دستمزدی اندک، در آینده از آنها به سان یک کارگر فنی بهره ببرند. اما برای رشتههای مادر و راهبُردی که همان رشتههای «علوم انسانی» هستند، تنها دانشجویان کشورهای غربیاند که میتوانند امید به راهیابی به آن رشتهها را داشته باشند.
پس میبینیم که غربیان، بنیانهای آموزشیِ کشورهای شرقی را بر شالودهای «مهندسی»، و راهبرد دانشگاههای خود را بر پایۀ «علوم انسانی» بنا نهادهاند. جایگاه امروزین کشورهای جهان، به خوبی میتواند نشانگر برتر بودن یکی از آن دو راهبرد باشد. راهبردی که مهندسان را بر جایگاه برتر از دیدگاه درآمد و راهبَری کشور مینشاند، یا راهبُردی که دانشآموختگانِ رشتههای علوم انسانی را ارج مینهد؟
اکنون نکتهای پیش میآید، آن هم اینکه روشن است نمیتوان در این کشورهای نابرخوردار، کشور را به دست آن گروه علوم انسانیخوانده و کمتوان سپرد. و اما، گروه دوم نیز که باهوشترند، بدبختانه آموزشهای دانشگاهی در پیوند با کشورداری را ندیدهاند. اگرچه سرانجام، کشور به دست همین مهندسانِ آموزشندیده اما باهوش، و آن هم به گونهای «کج دار و مَریز» و لنگلنگان پیش خواهد رفت. به روشنی نیز پیداست که چرا اینگونه کشورها، اکنون به این روز افتادهاند.
آن کس که نداند، و بداند که نداند؛ لنگان خرکِ خویش به مقصد برساند.
و اما روش درست کدام است(؟)؛ درست آنست که، نباید با گذاشتن شرط معدل برای رشتههای ریاضی و فنی، گونهای فرّ و افتخارِ دروغین برای دانشآموزان پدید آورده و ایشان را به سوی این رشتهها هُل داد. این رَویه باید بدون آنکه دغدغهای دربارۀ جایگاه اجتماعی، اشتغال و درآمد در آینده برای دانشآموزان و خانوادههایشان پدید آورد، سامان داده شود؛ نه اینکه خانوادهها چُرتکه برداشته و دستمزد و جایگاه اجتماعیِ فرزندشان در آینده را حساب کنند.
اگرچه این روند دربارۀ کسانی که به رشتههای هنر در دانشگاهها راه مییابند، دنبال نگشته و ایشان تنها بر پایۀ گرایش و تواناییهایی درونی و ذاتیِ خویش، به یکی از این رشتهها گام میگذارند. زیرا برین باورند که، «هنر برتر از گوهر آمد پدید».
به کوتاه سخن، میبایست که هم دانشآموزان با بهرۀ هوشی بالا، هم میانه و هم پایینتر بتوانند به هر کدام از رشتههای دلخواه راه یابند. نه آنگونه که همۀ باهوشها به گونهای خودکار در رشتههای فنی مهندسی، میانههوشها در رشتههای علوم پایه و پزشکی و کشاورزی و کمهوشترها هم در رشتههای علوم انسانی گرد آمده و سرانجام نیز از میان همین گروه کمهوشتر که به رشتههای گوناگون علوم انسانی رفتهاند، آنانی که کمی پرتلاشترند در رقابت با دیگر کمهوشان به گرایشهای این رشته در دانشگاهها راه یافته و هماوردی توانا و توانمند را برای رقابت، پیش روی خود نبینند. در این میان، دولتها هم میبایست با کنار نهادن این سامانۀ بیسامان و استعماری در نظام آموزشی اجتماعی کشورشان که تحمیلی است، شرایط را برای پوستاندازی در سامانۀ آموزشی خود فراهم نمایند.
اکنون برای برهان سخنمان، پرسشی را پیش میکشیم؛ آن هم اینکه آیا امروزه از دید شما و برای نمونه در کشور خودمان، دانشجویانِ «دانشگاه صنعتی شریف» بچههای باهوشتری به نظر میآیند یا دانشجویان «دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران»؟ اگرچه گناه این نایکسانی، بر دوش این گروه و یا آن گروه از دانشجویان نیست. زیرا که گناهکار اصلی، سامانۀ آموزشی نادرست کشور است که با گذشت دههها همچنان بر پایۀ همان روشی که استعمارگران در زمان دولتهای بیکفایت پیشین در یک سدۀ گذشته برایمان پی نهادهاند، پی گرفته شده و نشانی نیز از گرایش و تلاش برای دگرگون کردن آن در میان مسئولین گذشته و حتا حال کشور به چشم نمیخورد.
در این میان، با نگاه بر شرایطِ ناهمگون در جایگاه اجتماعی میان مهندسان و دانشآموختگان رشتههای علوم انسانی در کشورمان، شوربختانه خانوادهها نیز همۀ تلاش خود را برای «مهندس شدن» فرزندان باهوشتر خود به کار میبندند!
آن کس که نداند، و نداند که نداند؛ در «جهلِ مرکّب» ابدالدّهر بماند.*
به هر روی، این روند در زندگی اجتماعی نیز دنبال گشته و آن گروه از دانشآموختگانی که علوم انسانی خواندهاند، کمترین دستمزد سالانه را دریافت میکنند. برای نمونه، یک دانشآموختۀ رشته تاریخ، بیشینه میتواند دبیر تاریخ شده و ماهانه دستمزد بخور و نمیری برای گذران زندگیاش در این دست کشورهای نابرخوردار به دست آورد.
در کشورهای نابرخوردار، مهندسان که تنها با فیزیک و ریاضی و عدد و رقم و شماره سر و کار داشتهاند، اما چون همانگونه که گفتیم اکنون همهکارۀ کشورشان شدهاند، پس به دیدگاهپردازی در زمینههایی میپردازند که هیچگاه در آنها آموزش ندیدهاند. بنابراین در این زمینههای بسیار سرنوشتساز که همانا در پیوند با «علوم انسانی»اند، رَویهای به شدت بیگانهپرستانه در پیش گرفته و غرب را آرمانشهر خویش پنداشته و به برهان ناآگاهی بر داشتههای کهن مردم و سرزمینشان، زمینههای فروپاشی فرهنگی آن ملت را با شتاب هر چه بیشتر فراهم خواهند نمود.
در این میان، آن گروه علوم انسانی خواندۀ کمتوان نیز از آنجا که در دوران دانشآموزی هم همواره پیرو و پشت سر شاگرد زرنگهای اینک مهندسشده، بودهاند؛ اکنون نیز در ناخودآگاه خویش گمان میکنند هر چه را که این مهندسان باهوش حتی در زمینههای گوناگون فرهنگی و هویتی و تاریخی بگویند، درست است.
ازین رو، چنین است که امروزه در کشورمان، به جای «پژوهشکده» هماینک «ویرانکده»هایی با نام علوم انسانی داریم. برای نمونه، در کشوری که کهنترین سامانههای آموزشی جهان را پی افکنده و دارا بوده است، جوانانش اینک «سیکل و دیپلم و لیسانس» میگیرند و در این میان، یک واژۀ فارسی هم در این سامانۀ ایرانی به چشم نمیخورد.
در اینجا، به یکی دیگر از آسیبهای فراوان و بیشماری که این گریزانی از علوم انسانی، برایمان در پی داشته و گریبانمان را گرفته است، میپردازیم. به روزگار کنونی، آگاهی مردم کشورمان از آنچه «تاریخ» خوانده میشود، بسیار اندک است. امروزه، دولتهای جهان به خوبی دریافتهاند که مردم کشورشان، چنانچه پیشینهای نیز در تاریخ نداشتهاند، اما باید تاریخی ساختگی هم برایشان دست و پا کرده و به ایشان گفت که شما در گذشته چنین بودهاید و چنان، تا به کمک آن بتوانند در آینده راه پیشرفت را بیش از گذشته در پیش بگیرند.
اما امروزه ما ایرانیان، یکی از کمآگاهترین مردمان بر بزرگترین و شکوهمندترین پیشینۀ تاریخ آدمی که همانا تاریخ کهن کشورمان «ایران» باشد، هستیم. به هر روی، خودِ نفس این ناآگاهیها، یکی دیگر از آسیبهای سهمگینی است که امروزه آن سامانۀ انگلیسی-صهیونیستی در نظامات کهنه و استعمارزدۀ آموزشی کشور، بر پیکرمان فرود آورده است.
چو شاهین بازمانَد از پریدن
ز گنجَشکان، لگد باید چَشیدن
اگرچه آموزش کودکان ایرانی در گذشتههایی، برین پایه نبوده و هنوز هم بازگفت نمونههای والایش، به روشنی در سندهایی چون «کوروشنامۀ گزنفون» به چشم میخورد. این تهی گشتن کنونی از هویت ایرانی و نیز دوری از دانشهای گسترده در میان رشتههای گوناگونِ «علوم انسانی»، اینک اینچنین گریبانمان را گرفته و رهایمان نمیکند.
باید آگاه بود که، به کنار راندن «علوم انسانی»، ما را به ناکجاآبادهایی
میکشاند که هماینک نیز داریم چوبِ پای گذاردن در همان کژراههها را میخوریم
.
* ابنیمین فَریومَدی