نوشتار ایرانی

نوشتار ایرانی

فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان
نوشتار ایرانی

نوشتار ایرانی

فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان

آموزش عشایر و تغییر خط


شادروان محمد بهمن‌بیگی - برگرفته از کتاب «به اُجاقت قسم»، انتشارات نوید شیراز


http://www.payampars.net/1246-2013-06-10-01-00-36.html

http://www.balatarin.com/permlink/2013/6/15/3337562


در صفحات پیش گفتم و نوشتم که من و همکارانم عاشق زبان فارسی بودیم و در طریق تدریس این زبان سر از پا نمی‌شناختیم.

تدریس الفبای فارسی یکی از دشواری‌های راه ما بود، راهی بود ناهموار. نوآموزان و شاگردان ما به جز شماری کم به لهجه‌های محلّی متکلّم بودند. با قشقایی‌های ترک‌زبان، بویراحمدها و ممسنی‌های لرزبان و عرب‌زبان‌های ایل خمسه سر و کار داشتیم. در سال‌های بعد کردهای کردستان، کرمانشاهان و آذربایجان غربی و بار دیگر ترک‌زبان‌های شاهسون و لرهای لرستان و ایلام به میدان آمدند. ترک‌زبان‌های طوایف کرمان، بلوچ‌های بلوچستان و باز عرب‌زبان‌های خوزستان هم به این جمع اضافه شدند.

ما تلاش می‌کردیم و جان می‌کندیم که روش درستی برای آموزش الفبای فارسی بیاموزیم و کلیدی برای حل این معما پیدا کنیم. گروهی از دوستان و همکاران فارسی ما که دوره‌های دانشسرای عالی را دیده بودند، از عهدۀ کمک مؤثر بر نیامدند.

من هر سال عده‌ای از معلمان موفق عشایری را به دانشسرا می‌آوردم که راهی را که رفته‌اند، به شاگردان دانشسرا و خود من نشان دهند، سود چندانی نمی‌بخشید.

در یکی از سفرهایم به تهران با آقای همایون صنعتی‌زاده که مرد همه فن حریفی است، ملاقات کردم و مشکلم را با او در میان نهادم و او گفت: «راه حل این مسئله در دست معلمی است به نام عباس سیّاحی. او در این کار تبحّر عجیبی دارد.»

آقای سیاحی را دیدم و در همان ساعات اول دریافتم که چه وجود گرانبهایی را دیده‌ام. ایشان را به شیراز آوردم. برنامه‌های بعد از ظهر دانشسرا را به مدت ده روز بر هم زدم. برای او کلاس دستجمعی فراهم کردم و خودم نیز بدون یک لحظه تعطیل در ردیف شاگردان نشستم.

همهٔ ما در همین مدت کوتاه روش صحیح تدریس الفبا را آموختیم. من برای همهٔ آموزگاران سابق که این روش را نیاموخته بودند، کلاس‌های متعدد بر پا کردم و در بسیاری از آن‌ها تعلیم آموزگاران را خود به عهده گرفتم.

از آن پس تدریس الفبا به نوآموزان عشایری از نوشیدن آب زلال هم آسان‌تر بود. به زودی هزاران آموزگار عشایری با همت بلند خویش و با استفاده از روش تازه، توفیق عظیمی به دست آوردند و به روشنی نشان دادند که خط و الفبای فارسی، خط و الفبای دشواری نیست.

کودکان خردسال عشایری در مدتی کمتر از پنج ماه در کوه‌ها و کُتل‌ها، در چادرها و بیغوله‌ها توانستند با قد و قواره‌های ریز و کوچک از عهدۀ نگارش سخت‌ترین کلمات برآیند و با خط زیبای خود هر بیننده‌ای را مجذوب و مفتون سازند.

من و همکارانم غرق مسرّت بودیم و از فخر و مباهات در پوست نمی‌گنجیدیم، که ناگهان نغمهٔ ناگواری طنین انداخت و خبر تازه‌ای انتشار یافت. خبر نبود، تیر زهرآگینی بود که داشت به سوی ما رها می‌شد.

مرکزنشینان دلسوز به فکر تغییر خط و الفبای فارسی افتاده بودند. می‌گفتند و می‌نوشتند که دشواری‌های خط و الفبای فارسی مانع بزرگی در طریق سواد آموزی است. این خط و این الفبا را متهم می‌کردند که با تنوین‌ها، تشدیدها، با کثرت نقطه‌ها، با حذف مصوّت‌های کوتاه در نگارش و گاه با داشتن چند حرف برای یک صدا، اجازه نمی‌دهند که ایرانی‌ها باسواد شوند. کمکاری و گناه خودشان را به گردن الفبای بیچاره و بی‌گناه می‌انداختند.

عجیب و حیرت‌انگیز بود که مجلهٔ معتبر و کم‌نظیر "سخن" هم به جمع موافقان تغییر خط، و انتخاب خط و الفبای لاتینی پیوسته بود.

این بزرگواران بهتر از من و امثال من می‌دانستند که هیچیک از الفباهای زبان‌های زندهٔ جهان خالی از این گرفتاری‌ها و اشکالات نیست و بر سبیل مثال زبان‌های انگلیسی و فرانسوی هم که مطبوع طبعشان بود، با خط لاتینی خود حتی بیش از فارسی دچار این قبیل عیب‌ها و نقص‌هاست و بسیاری از کلماتشان مکتوب و غیرملفوظ است.

سال‌های فستیوال بود. حال و هوای عمومی کشور گرایش ویژه‌ای به سوی تجددخواهی و نوطلبی داشت. پیشوای کشور دچار بلندپروازی عجیبی شده بود. انقلاب سفیدش را برتر از همهٔ انقلابات تاریخی و جهانی می‌شمرد. با حزب رستاخیزش به دموکراسی‌های غربی درس آزادیخواهی می‌داد. بی پروا بود. با یک فرمان، تاریخ هجری را به تاریخ شاهنشاهی بدل می‌کرد. کاری که زمامداران بی‌دین شوروی با تاریخ میلادی نکرده بودند.

زبان فارسی هم از این تاخت و تازها در امان نبود. کلمات عربی رایج در این زبان را می‌زدودند و به یاد نمی‌آوردند که زبان فارسی تسلیم زبان عربی نشده و کلمات این زبان را به خدمت خود گرفته است، همان کاری که زبان‌های فرانسوی و انگلیسی با زبان لاتینی کرده‌اند.

از وطن‌پرستی واقعی خبری نبود. تظاهرات وطن‌پرستانه اوج گرفته بود. گروهی از آریایی‌های خیلی اصیل به فکر فارسیِ پاک و سره افتاده بودند. از شباهت رسم‌الخط فارسی با عربی خجالت می‌کشیدند و شب و روز دنبال کلمات فارسی و اَوِستایی می‌گشتند. از استاد طوس گله داشتند که چرا کم و بیش در شاهنامهٔ خود لغات عربی به کار برده است.

استعمال کلمات و عبارات فرنگی آزاد بود. سبک‌های مشکوک و ناپایدار مغرب با پسوندهای «ایسم» به میدان آمده بود. ذوق‌ها و قریحه‌ها را می‌فریفتند و منحرف می‌کردند. خواب و خیالبافی، سیاه‌اندیشی، جادونگاری و روانکاوی‌های تیره و پیچیده بیداد می‌کرد و شاعران خوب و نوپرداز جای خود را به جمعیت کثیر موجی‌ها داده بودند. مطالبشان را عمودی می‌نوشتند و درک معانی آن‌ها را به نسل‌های بعد حواله می‌دادند. در کنار مترجمان زبردست و دانشمندی که ادبیات ایران را مدیون خویش ساخته‌اند، مترجمانی ظهور کرده بودند که نه فقط یکی از دو زبان، بلکه هر دو زبان را نمی‌دانستند.

در میان چنین جوّ سیاسی، وطنی، ادبی و فرهنگی احتمال قوی می‌رفت که فرمان تغییر خط و الفبای فارسی صادر شود.

اضطراب من و همکارانم حد و اندزه نداشت. در نظر ما خط  فارسی لباس برازندهٔ شعر و نثر فارسی بود. ما خط و الفبای فارسی را خانه و کاشانهٔ هزارسالهٔ ادبیات فارسی می‌پنداشتیم. داشتیم خانه‌خراب می‌شدیم. خطر نزدیک بود.

من نمی‌توانستم آرام بگیرم و به خصوص پس از راه‌حل مؤثری که در امر آموزش الفبا پیدا کرده بودم، خاموشی را گناه می‌دانستم. به راه افتادم. به سراغ استاندار فارس که مرد جلیل‌القدری بود رفتم. بارها مدارس عشایری را دیده بود. از ایشان خواهش کردم که در نخستین دیدار زمامداران کشور از شیراز، ساعتی را به بازدید دانشسرای عشایری اختصاص دهد. فرمود که چرا خودت را گرفتار زحمت و تشریفات می‌کنی. کارت را پیش از این دیده و پسندیده‌اند. گفتم در پی نتیجه‌ای هستم که به زحمتش می‌ارزد. اهل خودشیرینی نیستم. هدف دیگری دارم و جریان جنجالی و قشقرقی را که دربارهٔ الفبا به راه انداخته بودند، شرح دادم. قبول کرد و قول داد که اقدام کند.

این گفتگو در یکی از روزهای فروردین انجام گرفت. چند روزی بیش نگذشت که مرد شریف احضارم کرد و محرمانه خبرم داد که در هفتهٔ سوم اردیبهشت، زمامداران مملکت به شیراز می‌آیند و خوشبختانه دیدار دانشسرا هم در برنامهٔ دیدارها گنجانیده شده است.

با شتاب به اداره بازگشتم و از راهنمایان تعلیماتی که نور چشمانم بودند، خواستم که برای سه روز قبل از موعد دستکم دویست کودک خردسال عشایری را به دانشسرا بیاورند. ترک‌زبان، لرزبان و عرب‌زبان باشند، نه فارسی‌زبان؛ سن و سالشان در حدود شش و هفت باشد، نه بیشتر.

کودکان سر موقع به شیراز رسیدند و در چادرهایی که در میدان ورزشی افراشته شده بود، جای گرفتند. دو سه روز برای آمادگی و پاکیزگی کافی بود. روز موعود فرا رسید. حضرات وارد شدند. به استقبالشان رفتم. سراپرده‌ای باشکوه در صحن وسیع دانشسرا بر پا بود. روبروی سراپرده، چهار تخته‌سیاه نصب شده بود. کودکان در گوشه‌ای از دانشسرا بر زیلوهای خوش‌رنگ هلهله می‌کردند.

اجازهٔ سخن خواستم و پس از خیرمقدم، به عرض رساندم: غرض از این دعوت و مزاحمت، نشان دادن این نکتهٔ مهم است که الفبای فارسی یکی از آسان‌ترین الفباهای موجود در میان زبان‌های زندهٔ دنیاست.

بیش از دویست کودکِ شش یا هفت ساله در اینجا افتخار حضور دارند. عموماً از میان طوایفی انتخاب شده‌اند که متکلّم به زبان‌های ترکی، لری و عربی هستند. فقط شش ماه از آغاز تحصیلشان می‌گذرد. اولیای آنان بضاعت کافی برای استخدام معلم خصوصی ندارند. معلمان این بچه‌ها علاوه بر تدریس کلاس اول، چند کلاس دیگر را هم درس می‌دهند. با تمام این احوال، همهٔ آنان از عهدهٔ نوشتن سخت‌ترین کلمات قابل‌تلفظ بر می‌آیند. استدعا دارد که امر فرمایند همراهان، مشکل‌ترین کلمات را انتخاب و تلفظ کنند.

جمعیت بچه‌ها برای رسیدن به پای تخته‌سیاه‌ها بی‌تابی می‌کردند. چهار نفر از آنان زودتر از دیگران رسیدند. یکی از ملتزمین رکاب، نه از طریق بدخواهی، بلکه با تکیه به اطمینانی که به کار ما داشت به صدا درآمد: کنستانتینپل!

بچه‌ها با چهار کنستانتینپل زیبا، صفحات تخته‌سیاه‌ها را آراستند. چهار کودک دیگر به صحنه آمدند. نفر دوم گفت: سانفرانسیسکو!

بچه‌ها که دو نفرشان از دختران بودند و لباس محلی رنگارنگ بر تن داشتند، با مهارت و تسلط کامل از عهده برآمدند! دندانه‌های حروف را به دقت رعایت نمودند و نقطه‌های بالا و پایین کلمه را به شکل لوزی‌های منظّم ترسیم کردند.

تحسین حاضران، جسارت کودکان را دوچندان کرد. حفظ نظم دشوار شد. به زحمت چهار کودک دیگر را به صحنهٔ مسابقه آوردیم.

پرسندهٔ سوم از اروپا و آمریکا، به آفریقا رفت و گفت: ماداگاسکار!

بچه‌ها به راحتی نوشتند و یکی از آن‌ها فریاد کشید: کلمه‌های مشکل‌تر بگویید. خنده در گرفت و یکی از حاضران به سراغ باب استفعال رفت و گفت: استقامت و استقلال!

همه را بی‌اشتباه نوشتند.

این بازی و نمایش با مقداری شعر و سرود و عملیات سریع جمع و تفریق حساب، نزدیک به یک ساعت به طول انجامید و نوباوگان هوشمند و شوخ و شنگ عشایری مایهٔ سرافرازی آموزگاران پرهمت خود گشتند و به روشنی ثابت کردند که خط و الفبای فارسی، خط و الفبای آسانی است.

من و همکارانم مردم خوش‌خیالی بودیم و چنین پنداشتیم که تدبیر ما و هنرنمایی بچه‌ها، در جلوگیری از تصمیم احتمالی تغییر خط، بی‌اثر نبود.

 http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dabireh/3611-amozesh-ashayer-tagheer-khat.html

***

خط فارسی - پیوند مادر

http://kuroshebozorg.blogsky.com/خط-فارسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد